مثل همیشه دیر میرسم؛ اگر عالمگیری کرونا نبود، الان گوشه تا گوشه کلاس پر بود از شاگردان استاد که جوانترینشان منم.
استاد سر وقت آمده و مثل همیشه دارد کتاب خودش را از رو میخواند، با همان لهجه دلنشینِ فارسی که به زعفران عربی رنگ و بو گرفته.
مدادنوکیام را آتش میکنم و کلمهبهکلمه پشت سر استاد میروم: بررسی شان نزول سورههای صدر اسلام است. دروغ چرا؟ گاهی محو جمالش میشوم،آن لهجه دلبرش،آن محاسن سفیدبرفی مرتبش و حافظه رشکبرانگیزش که تقوا میخواهد غبطهات به حسادت نرسد. استاد میرسد به روایتی درباره حِرزها، تعویذها و کلمه «یُشْفیک»و میگوید:
«حالا به مناسبت این کلمه،آخر کلاس یک روضه هم بخونیم دیگه» و بعد با همان بشاشت و خونسردی همیشگی، شروع میکند به گفتن و ما گوش میشویم:
«حضرت زینب در مجلس یزید میفرماید مُنحَنیاً علی ثَنایا ابی عبدالله تَنکتُها بِمَسخَرتک... اما زید بن اَرقَم در مجلس کوفه میگوید: مُنحَنیاً علی شَفَتَی ابی عبدالله.خب حالا سوال برای اهل دقت اینه چرا اونجا حضرت زینب میفرماد یزید در شام بر دندانهای اباعبدالله چوب میزد ولی زید بن ارقم در کوفه معترض میشه به عبیدالله بن زیاد که چطور جرات میکنی بر لبهای حسین چوب بزنی.چرا هر دو نمیگن لب یا هردو بگن دندان؟»
ساکتیم. عبای استاد روی یک شانهاش مانده و با حرارت ادامه میدهد،از آن لحظهها که نمیدانی دارد روضهای ابدی در ذهنت ثبت میشود برای بقیه عمرت:
«سِبط اِبن جُوزی نوشته در کتابش که اون زمان، وقتی میخواستن، سرها رو،حالا سر هر کسی رو، بفرستن برای اُمَرا، خُلفا، برای اینکه بو نگیره، فاسد نشه، اینا رو میدادن به حَجّامها، دلاکها.
عبارتش هم هست قَوَّرَهُ. یعنی تقویر میکردن.گوشتها رو،مخ رو،چشمها رو،لبها رو تخلیه...»
نشستهایم دوزانو مقابل تنور منزل خولی، دست میبریم خاکسترها را از گونه حسین پاک کنیم، معطرش کنیم.
اما زمان نمیگذارد.
تقویر... این کلمه دیگر از ذهنم پاک خواهد شد؟
به شنیدن تقویم به تقویر میرسم و به شنیدن تقدیر هم.کلمات،حسینیه میزنند برای خودشان:
«برای همینه که وقتی به آن دخترک سری را،حالا سر پدرش را،در خرابه شام میدهند،به دیدنش وحشت میکنه. چون خب سر دیگر اون سر عادی نیست و اون دخترک چند روز بعد از غصه و وحشت فوت میکنه...»
عادت داشتیم اینجاها کسی بگویدمان:
لایوم کَیومک یا...
اما استاد مثل همیشه،بیفرود،صلواتی میفرستد و ما، روضهشنیدههای بیمجلس، بیگریه، بیشور، رها میشویم در خیابانهای بیموکب.
خدا نکند دل داغدار بیروضه بماند.
خدا نکند چشم پر اشک بیروضه بماند.
دکتر حمید قادری