"دانشگاه تربیت مدرس سه سال درس میدادم، در کلاس من سه نفر از دانشجویان دکترا بعد از جنگ بازنگشتند، آنها کشته شدن در راه میهن را به گرفتن دکترا ترجیح دادند...
وقتی کسی به نام حسین(ع) جانش را تقدیم میکند برایم به مراتب با ارزشتر از آن مارکسیست لنینیست است که در گوشه خانه نشسته... شاید برای اولین بار من همان اول انقلاب نامهای نوشتم به دفتر آقای خمینی و طرحی برای تاسیس دانشگاه سپاه دادم.
ده سال بعد از آنکه دانشگاه امام حسین(ع) تاسیس شد دنبال من فرستادند تا حاصل پیشنهادم را ببینم. مرا با ماشین نظامی جایی بردند و نزدیک به پنج ساعت بازدید از آن طول کشید.
گفتند طرحی که میخواستی همین بود؟ گفتم برای من تصورناپذیر است، من گفتم سه رشته حقوق، اقتصاد و علوم لجستکی باشد اما شما نزدیک به پانزده رشته دارید. گفتند خب حالا چه درخواستی از ما دارید؟ گفتم هیچ، اجازه بدهید اینجا تدریس کنم.
گفتند آقای دکتر ما کسی را که از حزب توده رفته اروپا و هگل و مارکس خوانده نمیخواهیم. ما یک جوان مسجدی میخواهیم که برود خارج، درس بخواند و بازگردد مسجد، مثل آقای دکتر سروش!"
(کتاب پرسیدن و جنگیدن، ص۳۹۶)