غلامحسین درویش، در سال ۱۲۵۱ هجری خورشیدی در تهران زاده شد. پدرش حاجی بشیر از اهالی زیدشت طالقان و مادرش از ترکمانان بود.پدر او کمی با موسیقی آشنا بود و سهتار هم مینواخت و غلامحسین فراگیری ابتدایی موسیقی را نزد او آغاز کرد.

عصراسلام: علت شهرت وی به نام درویشخان، این بود که پدرش هنگام صدا زدن وی، از لفظ «درویش» استفاده میکرد و همین نام بعدها به عنوان نام خانوادگی غلامحسین برگزیده شد و او به درویشخان یا غلامحسینخان درویش معروف شد.
عباسقلی گلشائیان شاگرد درویش خان درباره ماجرای شب تصادف منجر به مرگ درویش می گوید:
چهارشنبه دوم آذر ۱۳۰۵ درویش طبق معمول روزهای زوج برای آقایان کلاس داشت. آنروز گفت: باید کلاس را زودتر تمام کنم چون شب جایی مهمانی دعوت دارم.
آن شب مهمان پدر نورعلی برومند (عبدالوهاب جواهری) بود که به شغل جواهر فروشی اشتغال داشت. خانه جواهری در خیابان معزالسطان (میدان منیریه) قرار داشت. جواهری ساز نمی زد اما خانه اش خانقاه اهل ذوق و محفل هنرمندان نامی روزگار بود.
آن روز دو تن از اتباع کشور ترکیه و عراق بنام های نجمالدین و خدایار با اتومبیلشان که در نظمیه رشت شماره گذاری شده بود به تهران آمده بودند. آنها بهمراه رفیق ارمنیشان که رشاد نام داشت برای خوشگذرانی به شهرنو رفتند و به رشاد سپردند مواظب اتومبیلشان باشد ولی رشاد سوار اتومبیل شد و به گشت و گذار در شهر مشغول گشت.
درویشخان که حدود ساعت ۸ شب قصد عزیمت به منزلش را داشت، سوار درشکه دو اسبهی حسن سورچی شد و از خیابان مغزالسلطان به سمت خانه اش در حرکت بود. سورچی به خیابان البرز بالاتر از میدان منیریه رسید و به سمت غرب رفت اما وقتی می خواست در تقاطع به خیابان پهلوی (ولی عصر) بپیچد با اتومبیلی که راننده آن رشاد ارمنی بود، تصادف کرد.
اتومبیل به یکی از اسبها زد و شکم اسب پاره شد. درشکه واژگون گشت و درویش به بیرون پرتاب شد و بر اثر اصابت سر او با زمین، ضربه مغزی و بی هوش شد و رشاد هم از صحنه تصادف متواری گشت.
آژان نظمیه در ساعت ۹:۳۰ شب، پیکر بیهوش درویش را به اداره نظمیه (شهربانی) در میدان سپه منتقل کرد و سپس در بیمارستان نظمیه که در جوار عمارت نظمیه قرار داشت بستری شد ولی ساعت ۷ صبح پنجشنبه ۳ آذر خبر دادند درویش به علت ضربه مغزی درگذشت.
در گزارش محمد درگاهی رئیس کل نظمیه به رئیس الوزرا میرزا حسن خان مستوفی الممالک: علت تصادف بی مبالاتی راننده اتومبیل نوشته شده است. پرونده ای برای نجمالدین به عنوان مالک اتومبیل و حسن به عنوان سورچی درشکه تشکیل شد و رشاد راننده متواری تحت تعقیب قرار گرفت. من اولین شخصی بودم که جنازه درویش را دیدم.
صبح پنجشنبه ۳ آذر که به عدلیه رفتم دکتر قزل ایاغ طبیب قانونی عدلیه به من اطلاع داد اگر میل دارم به دیدن شخصی بروم. این تاریخ را بدین سبب بیاد دارم که اثر بسیار بدی در زندگی من داشت. درشکه در میدان سپه مقابل عمارت نظمیه توقف کرده بود.
وارد عمارت بیمارستان شهربانی و یک اتاقی شدیم. یک برانکارد بود و روی آن ملافه سفیدی قرار داشت که ملافه را پس زدیم. یک مرتبه پیکر بی جان و غرق در خون درویش را دیدم و دیگر چیزی نفهمیدم. یک مرتبه به هوش آمدم دیدم روی تخت مریضخانه هستم و دکتر قزل ایاغ بالای سر من است.
بی اختیار گریه کردن و فریاد کشیدم. دیوانه وار خیال داشتم باز به دیدن جنازه بروم. دکترم آن شد و با اصرار مرا در درشکه گذارد. و با هم به منزل آمدیم و البته گریه مجال هیچ پرسش و پاسخی را به من نمی داد.
فرهود صفرزاده
منبع: باد خزان
تاریخ و موسیقی ایران