گفتگوی تحریریه برنامه سوره با رضا اکبری آهنگر، مولف کتاب " مروری بر تاریخچه و تفکرات انجمن حجتیه"
عصراسلام: انجمن حجتیه مهدویه سال ۱۳۶۲ بعد از فراز و فرودهای زیادی تعطیلی خود را اعلام کرد. با این حال به نظر میرسد این انجمن از صحنه سیاست و اجتماع به کلی کنار نرفته است.
انجمن حجتیه در طول فعالیت خود خوانشی ظاهراً غیر سیاسی از فقه شیعه ارائه داده و با تشکیل حکومت اسلامی قبل از ظهور امام زمان عجل الله مخالفت کرده است. اگرچه اعضای حجتیه بنا بر اساسنامهی خود از حضور در سیاست منع شدهاند؛ گفتههای غیررسمی از حضور افراد عضو و حامی حجتیه در جایگاههای مهم سیاسی خبر میدهند. در این شرایط این سوال مطرح است که میان کنارهگیری نظری انجمن از حکومت و سیاست و حضور افراد مهم آن در جایگاه سیاسی را چگونه میتوان جمع کرد.
رضا اکبری آهنگر محصل مدرسه علوی طلبه و پژوهشگر تاریخ انقلاب است. تالیفات او دربارهی انجمن حجتیه و تفکرات آن در سه جلد و از سوی انتشارات سوره مهر و شهید کاظمی منتشر شده است. با او دربارهی نحوه دینداری حجتیه، نگاه آنها به گفتمان عاشورا و قیام امام حسین و نسبت این انجمن با قدرت و حکومت گفتوگو کردهایم:
گفتوگو با رضا اکبریآهنگر، پژوهشگر تاریخ انقلاب دربارهی انجمن حجتیه
- یک مسئلهای که در مورد انجمن حجتیه وجود دارد، نگاهشان به دینداری است. کلیشه-ای وجود دارد که اینها ترسو هستند، به نماز و روزه خودشان میچسبند و در هیچ موضوع اجتماعی و سیاسی دخالتی ندارند. این کلیشهها واقعی است یا نه؟
- تعاریف مختلفی ذکر شده است، خب طبیعی این است که خیلیهایش درست است و خیلی-هایش درست نیست. در بعضی از تعاریف، غلو شده. قبل از هر چیز این را عرض کنم که این را در نظر داشته باشید که انجمن حجتیه، مثل سازمان مجاهدین خلق، یا بعضی دیگر از تشکیلات و احزاب نیست که افراد و اعضایش از نظر فکری و عملکرد مجبور به رعایت یک سری مسائل شده باشند آن هم در حدّ اعلی. مثلا شما در مورد سازمان میبینید که فشارِ خیلی خاصی روی اعضای سازمان، در مسائل مختلف است. از مباحث ایدئولوژیک گرفته تا عملکردشان. اینکه شما با چه کسی ازدواج کن یا نکن و ... اما در مورد انجمن، به این شکل نیست واقعا.
ما نمیخواهیم منکر تشکیلاتی بودن انجمن شویم، اما نباید فراموش کرد که علاوه بر اینکه تشکیلات هست، طیف هم هست. یعنی یک سری افراد هم هستند که در ارتباط با انجمن هستند، و تشکیلات را قبول دارند، یا سابقه حضور دارند، برخی از تفکراتشان شبیه به انجمن است که اصطلاحا میگوییم شبه انجمنی. اما در خیلی از مسائل دیگر، با تشکیلات مرکزی اختلاف عملکرد و اختلاف نظر دارند.
این مقدمه را عرض کردم که اگر مسئلهای را عرض کردیم نمیخواهیم همه را با یک چوب برانیم. حالا سوال حضرتعالی. خب ببینید در بحث ترسو بودن این یکی از مصادیقاش است. ما هیچ وقت نباید این اجازه را به خودمان بدهیم که بگوییم انجمنیها ترسو هستند و میترسند با دشمن دربیفتند. این طور نیست. اصلِ مسئله برمیگردد به تفکر و اعتقاد. عدم در افتادن شما با رژیم پهلوی، به واسطهی ترسو بودن شما نیست.
به واسطهی این است که از اساس این را باطل میدانی. در مورد انجمن، بیشتر از این جنبه است. البته افرادی هم بودند که میترسیدند. همان طور که خیلی از مردم عادی هم میترسیدند. خب ترس هم داشته است، انجمنیها هم همین مردم عادی بودند و الان است که برای ما گفتن مبارزه با شاه و افتادن در زندانهای ساواک و اینها عادی شده. اینها چیزهای عادی نبوده. عرض کنم خدمت شما که انجمن به عکس بعضی اوقات نشان داده که شجاعتهایی در حد خودشان را دارند. مثلا وقتی میخواهی در تشکیلات بهاییت نفوذ کنی، بالاخره میخواهی بروی در جلسات آنها و در مراسمات آنها و این احتمال هست که شما به هزار و یک دلیل که نمونههایش هم بوده لو بروی و بریزند سرت و به قصد کشت شما را بزنند. خب این خودش شجاعت میخواهد. اما اینجا چون اعتقاد دارد، این کار را انجام میدهد.
اصلِ مسئلهی اختلاف ما با انجمن، برمیگردد به یک اختلاف اعتقادی. آن اختلاف اعتقادی یک سری تبعات دارد. یکیاش بحث ترس است و یکی هم نکته دیگر شما، شما وقتی اختلاف اعتقادی داشته باشی بر اساس اعتقاد آنها یک بخش اعظم از فعالیتهای سیاسی، اجتماعی تعطیل میشود. یک بخش اعظم از احکام اجتماعی اسلام تعطیل میشود و منجر می-شود به رعایت احکام فردی. یعنی باز دوباره آن هم محصول همان تفکر و اعتقاد است. این یک توضیح اجمالی بود.
- چیزی که در مورد حجتیه وجود دارد، مخالفت آنها با مسئلهی تشکیل حکومت است. برداشت خاصی که از یک حدیث دارند و معتقدند اگر حکومتی پیش از ظهور تشکیل شود، این حکومت باطل هست. این برداشت نشان میدهد که انگار انجمنیها تمایلی به حکومت و قدرت ندارند. اما سابقه تاریخی اینها نشان میدهد که خصوصا بعد از انقلاب، حجتیه در قدرت بودن و شاید کنترل کردن قدرت برایش مسئله بوده و اتفاقا در صحنهها و جایگاههایی از همین حکومت هم حضور داشتهاست. این تعارض را چطور میتوانیم توجیح کنیم؟
- من سوال شما را به یک شکل دیگر مطرح میکنم. بعضیها میگویند آقا شما از یک طرف می-گویید انجمنیها اعتقاد به تشکیل حکومت اسلامی ندارند و دنبال این مسائل نیستند. از یک طرف دیگر میگویید در جمهوری اسلامی نفوذ کردند و کلی کار کردند. اگر برای اینها جدایی دین از سیاست مطرح است پس چرا باید وارد سیاست بشوند؟ ما باید بگوییم این اتفاقا قابل جمع است. ا
انجمن اساسا تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت را باطل میداند و هر حکومتی را، حالا در راس آن حکومت امام خمینی باشد یا محمدرضا پهلوی، هر حکومتی قبل از امام زمان را باطل میداند. این به جای خودش باقی است . اما برای خودش یک سری اهداف و برنامه دارد. یک سری دشمن دارد که اولینش بهاییت است.
یک سری اهداف دارد که تربیت سربازان ظهور است. حالا برای رسیدن به اهدافش یا مبارزه با دشمنانی که برای خودش تعریف کرده است، به قدرت و جایگاه نیاز دارد. انجمن بر اساس آن نگاهی که به تقیه دارند یعنی معتقدند شما در برابر دشمن، همان تعریفی که ما در شیعه داریم، منتها آنها میگویند، هم باید در برابر محمدرضا تقیه کنی هم در برابر اما م خمینی و همه را با یک چوب میرانند. اما بر اساس این نگاهی که در مورد تقیه دارند میگویند شما برای رسیدن به آن اهداف و برنامهها، حالا هر کسی که مقابلت بود، تمام تلاشت را بکن که یا درآن نفوذ کنی یا با آنها ارتباط مثبت برقرار کنی که کار پیش برود.
این برقراری ارتباط و تلاش برای گرفتن قدرت و تلاش برای ظهور، دلیل بر این نیست که این نظرات را قبول دارد. این به دنبال رسیدن به اهداف خودش است. یا دلیل بر این نیست که ورود به سیاسیت در عصر غیبت را قبول دارد. نه. این برای اینجاست که به اهداف خودش برسد. اهداف او مثلا میگوید درست است من دارم نفوذ میکنم در آموزش و پرورش اما هدف من تربیت نیروی اینطوری و اثرگذاری در مدارس است. یا مثلا من در مباحث اقتصادی نفوذ میکنم اما به این دلیل است که از این استفاده کنم در راه ترویج این تفکر یا مسائل این چنینی. تا بتوانم از امکاناتش استفاده کنم. ما نمونههای مختلف داریم. اسم نمیبرم. یکی از این افرادی که جزو بزرگان اینها بود صحبتی میکرد که پرسیده بودند: ما ناچاریم برای اینکه کارمان حل بشود برویم دست نیاز به سمت فلان مسئول دراز کنیم. ایشان گفته بود بروید بکنید. بعد مثال زده بود که خیلی جایز نیست من تکرار کنم، که ما اگر لازم باشد هر کاری میکنیم ولی بعد میرویم خودمان رو میشوییم که تمیز بشویم.
عرضم به حضور شما که همچین نگاهی دارند و چون بحث تقیه در آنها خیلی پررنگ است و برایشان یک باب شرعی و جایز بودن باز کرده از نظر خودشان، که ما این را نفاق میدانیم، به راحتی دروغ میگویند. لازم باشد چهار تا سخنرانی هم میکند و مطلب مینویسد که باورمان بشود این آدم معتقد به نظام است. که فردا اگر لازم بود کمکی به آنها بکنی و مسئولیتی بدهید، به هدفش برسد. مهم هدف است.
- شما از تفاوت طیف انجمنیها صحبت کردید، ما در انجمنیها شهید دوران دفاع مقدس هم داریم. که چندتاییشان مشهورتر هستند یا خانوادهشان یک جورهایی وابستگی به انجمن داشتند. این را در راستای همان تفاوت طیف میتوان برداشت کرد، یا انحلالی که در سال ٦٢ داشتند؟ خب اکثر انجمنیها مقلد آقای خویی بودند و ایشان هم نظر مساعدی نسبت به جبهه رفتن نداشتند، چطور میتوان این دوگانه را توجیه کرد؟
- چند نکته وجود دارد. منتها قبل از آن من یک سوال بپرسم برای اینکه بعضی از مشهورات غلط در فضای رسانهای ما منتشر شده و پخش شده. از این جهت سوال میکنم تا اصلاح کنم بعضی از اینها را. شما اشاره داشتید بعضی از شهدای اینها که معروف هم هستند. چند تا را اسم ببرید.
- سردار اقاربپرست. یکی دیگر از اصفهان که فامیلی ایشان را یادم نیست. به هر حال، آقای اقاربپرست کم آدمی در انجمن نبوده. این نشان میدهد که خانواده ایشان هم تحتتاثیرشان بودهاند.
- جالب است بدانید که آقای اقاربپرست خیلی هم سطح بالایی در انجمن نداشته. اون آقای اقاربپرست که سطح بالایی داشته برادر ایشان است و الان هم در قید حیات است. شیهد، حسن بوده است.
همین که میخواهم بگویم بعضی از مشهورات غلط، در ساواک اسمهایی دیده شده که اشتباه در نظر گرفته شده، منکر فعالیت شهید اقاربپرست نیستیم اما حالا برویم سراغ پاسخ اصلی شما. ببینید، ما چند مدل داریم. اولا نمیخواهیم ادعا کنیم که هر کسی که شهید شده، و سابقه عضویت در انجمن داشته، آن لحظه دیگر انجمنی نبوده، این حقیقتی است که باید بیان کرد.
اما پاسخ به سوالات تاریخی همیشه همین است که اگر میخواهی به جواب درست برسی باید خود را به آن فضا ببری تا بتوانی تصویر درستی از فضا برای خودت پیدا کنی. انقلاب اسلامی همانطور که پیش میآمد حقانیتِ این انقلاب برای جوانهای متدین، دغدغهمندِ فعال انجمن بیشتر بروز پیدا میکرد و باعث میشد اینها ریزش پیدا کنند. چند موج ریزش وجود داشت. چند مقطع ریزشهای جدی داشت. همین طور در سال آخر. و اتفاقا این ریزشها از جانب سران انجمن بسیار ملموس بود.
در قبال این ریزشها، برخی اقدامات را انجام میدادند که من واردش نمیشوم. اینها میدیدند که نیروها از دست میروند، و اکثرا دارند آن طرف را انتخاب میکنند. بعد هم انقلاب پیروز شد و بعد هم موج عظیمی که برای دفاع مقدس رفتند. آن زمان شما میبینید که یک سری افرادی که دنبال خدا و پیامبر نیستند، منقلب شده، میروند و شهید هم میشوند چه برسد به جوانهای انجمنی که عشق خدا و پیغمبر داشتند.
حالا شما میبینی که مثلا عرض می-کنیم یک سری افرادی هستند کلا از انجمن قطع ارتباط کردند برای همیشه، مثل شهید سعید جعفری. که ایشان فرمانده سپاه کرمانشاه بود. ایشان قبل از انقلاب یک مدتی مسئول شعبه انجمن در کرمانشاه بوده و وقتی آقای حلبی متوجه میشود ایشان دارد فعالیت سیاسی میکند، او را صدا میکند و میگوید تو بازوی من در کرمانشاه هستی و اگر بخواهی به این کارها ادامه بدهی داری خلاف تفکرات ما عمل میکنی و من وقتی ببینم بازویم سیاه شده مجبور میشوم بازویم را قطع کنم و این کار هم انجام میشود و جدا میشود.
سعید جعفری همان زمان جدا میشود. یک سری افراد این مدلی هستند. یک سری افراد نه. ارتباط دارند اما میگویند ما به واسطه آن حقی که اساتید انجمن در علمآموزی در معارف دینی بر گردن ما داشتند ما احترام را حفظ میکنیم و حقشان را فراموش نمیکنیم. اما طوری شده که ما این طرف را میخواهیم و وقت و انرژی و توان را برای انجمن نمیگذارند.
به عنوان نمونه، شهید ابراهیمی مجد را مثال می-زنم. شهید ابراهیمی مجد، همان شهید معروفی است که در وصیتنامهاش میگوید من امام زمان را زیارت کردم. شهید مصطفی ابراهیمی مجد، در بهشت زهرا دفن است. وقتی متن کامل وصیت-نامه را بخوانید قشنگ با همه وجودتان لمس میکنید که این یک نمونه از این گروهی است که عرض کردم. یعنی این وصیتنامه میگوید که من لازم است که از سه نفر تشکر کنم، که مثل شمع سوختند و من را پرورش دادند.
انها آقای حلبی، اقای علامه کرباسچیان که موسس دبیرستان علوی بودند و مرحوم استادرضاروزبه، که ایشان مدیر علوی بودند، اینها من را پرورش دادند، اما همین شهید در همین وصیتنامه، ببینید در مورد امام و انقلاب چه نوشته و چه تعاریفی استفاده کرده. این نشان دهنده این است که این آدم نمیخواهد آن حق را فراموش کند. حق و احترامی که دارند، اما الان دیگر مسیر امام و انقلاب را انتخاب کرده و اتفاقا بعضی از اینها به خاطر سبقهای که داشتند، بعضی از افراطهایی که اول انقلاب بود و الان هم هست، خیلی اذیت شدند که به جبهه راهشان ندادند و در سپاه راهشان نمیدادند.
شاید جالب باشد که بدانید، در راستای این انگ زدنها، این مسئله، یک عاملی میشود که خیلی از اینها بروند به ستاد جنگهای نامنظم و کنار شهید چمران به عنوان یک نهاد رزمی که دارد مستقل کار میکند. آزاد میروند آنجا و خیلی از شهدای انجمن حجتیه، اینها در جنگهای نامنظم هستند و دور و اطراف شهید چمران. و البته علل دیگری هم دارد، از جمله اینکه آقای مهندس مهدی چمران سابقه انجمنی داشته، همه این عوامل دست به دست هم میدهد که آنجا را مامن و پناهی برای مبارزه میدانند. از شهدای این دست، برادران پالیزبان هستند.
منتها این را فراموش نکنید که انجمن سوءاستفاده کرد از این شهدا و از این اسامی. به عنوان نمونه یک نشریه سال ٦٠ چاپ شد شهریور ٦٠، با عنوان مرزبانان، این زمانی است که انجمن هنوز تعطیل نشده و دارد نشریه چاپ میکند و فعالیت آزادانه دارد. این نشریه را انجمن چاپ کرد در گرامیداشت هفته جنگ، بعد مدعی شد که ما شهید دادیم و اسم یک سری شهدا را آورد و بعد اگر شما اسم این شهدا را بررسی کنید بعضی شهدایی هستند که از قبل از انقلاب از انجمن جدا شدند، از جمله شهید سعید جعفری. اینها آنجا آوردند اسماش را به عنوان شهید انجمن. این بیانصافی است. شهید جعفری، شهیدِ انجمن نیست. این همان کسی است که گفتید دستش را قطع میکنیم. یا شهید روستایی از بزرگان انجمن در تهران بود، و اقای حلبی هم خیلی قبولش داشت. آقای مهدوی کنی میگوید شهید روستایی به من گفت ما دیگر راه اقای حلبی را نمیپسندیم. اما برایشان احترام قائل هستیم. و خودش و فرزندش که عضو انجمن بودند هر دو از انجمن جدا شدند و هر دو هم شهید شدند. خب شما دیگر حق نداری اسم اینها را بیاوری در لیست شهدا.
اما موضوع شما، بله این مسئلهای هست که مطرح است اما باز این را هم به عنوان نکته آخر این موضوع را بدانید که نباید از انصاف خارج شویم، واقعا بعضی از همین انجمنیها به واسطه همان نکته، در فضای اول انقلاب و موجی که ایجاد شد در کشور، رفتند جبهه و جنگیدند و چه بسا که برخی الان هم پشیمان باشند، لذا اینطور نیست که بگوییم هیچ انجمنی پایش به جبهه نرسیده. این حرف درستی نیست. آن نکتهای که در مورد آقای خویی فرمودید، من تا حالا ندیدم جایی. این هم فکر میکنم از غلطهای مشهور است. بله. بعضی از آقایان مقدسنماها بودند که آن زمان این حرفها را میزدند که این شیعهکشی و برادرکشی است و جنگ را تحریم کرده بودند. اما آقای خویی را نشنیدم.
- مسئله دیگر، مسئله عاشورا و استفادهای است که انجمن از گفتمان عاشورا در بسط تئوری خودش دارد انجام میدهد. این برای من قابل درک نیست، که چطور از سیره معصوم استفاده میکنند، اما امام حسینی که علیه ظلم قیام کرده را نادیده میگیرند. در کتاب رمز عاشورا از آقای بنیهاشمی _که گویا منتسب به انجمن هستند_ نهایتش این شده که امام حسین ریاضتکِشی کرد و فقط میخواست به خدا تقرب بجوید، و می-خواست امر خدا را بر زمین نگذارد. آن پایههای عدالتخواهی و ظلمستیزی در انجمن جایی ندارد و این بخش از عاشورا کنار گذاشته شده است. این هم یک تناقض دیگر در مشی انجمن است.
- عرضم به حضور شما اول من مدعا را اثبات میکنم، و بعد ردش میکنم. چون ممکن است برای خواننده سوال ایجاد شود که چه کسی گفته آقای بنیهاشمی به انجمن ربط دارد. من خدمت شما همین را عرض کنم که در مورد آقای بنیهاشمی، ما جلسهای داشتیم در منزل آقای دکتر نادر فضلی که از سران فعلی انجمن است که با ایشان گفتگو میکردیم. بحث شد بر سر اینکه چه کسی انجمنی هست و چه کسی نیست، بعضی افراد را اسم میبردیم و ایشان میگفت که ایشان انجمنی نیست. ما دیگر خندهمان گرفته بود. و پرسیدیم از نظر شما آقای حلبی انجمنی هست؟ تا رسید به بحث آقای بنیهاشمی. ایشان گفت آقای بنیهاشمی که انجمنی نیست.
البته بعد گفت ایشان البته محصول انجمن حجتیه است. پس این را ما الان داریم که این که یک نفر عضو تشکیلات است برایمان اولویت اول نیست اولویت دوم است. مهم تفکر فرد است. اولویت برای ما تفکر است. این رده دوم است که عضو هست یا نیست. پس ما بر اساس اعتراف دکتر فضلی که خود را مفتخر میداند که انجمنی هست، ایشان میگوید آقای بنیهاشمی محصول انجمن حجتیه است، پس ما میتوانیم این را منتسب بکنیم. و اگر بررسی کنیم میبینیم ایشان عضو سخنرانانِ مدارس و هیئات اینهاست.
پس این اولین مسئله. اما مسئله به کجا برمیگردد در پاسخ به شما، اگر یک تاملی بکنیم روی آن سخنرانی معروف آقای حلبی، بخشی از پاسخ را میگیریم. سخنرانی آقای حلبی در سال ٥٦، که میگوید اول شما یک رهبر و پیشوای معصوم پیدا بکنید که بتواند روی نقطه عصمت، اداره اجتماع کند نه عدالت. عدالت کافی نیست. بعد در آن سخنرانی اگر بشمارید ایشان نزدیک به ١٠ بار به لزوم عصمت رهبر تاکید دارد، خب حالا بیایم برگردیم در کتاب آقای بنیهاشمی رمز عاشورا درس بندگی از سیرت حسینی، در این کتاب فصلی است به عنوانِ تکلیف امام مانند ما نیست، حالا شما مقایسه کنید با بحث عصمت آقای حلبی، ایشان اصلا عنواناش این است که آن عبارت معروف را میآورد که کار پاکان را قیاس از خود نگیر. یعنی این مال معصوم بوده، به شما چهکار دارد! بعد در همان فصل، یکی دو پاراگراف آخر هست که میبینید خواسته نتیجه بگیرد، این طوری میگوید، ما نمیتوانیم مدعی شویم که فهمیدهایم چرا امام حسین از سمت مدینه به سمت مکه و از آنجا به سمت کربلا حرکت کردند، این چراها برای ما با دیدی بشری دلیل نهایی ندارد، و نمیتوانیم بگوییم که با الگو گرفتن از راه امام حسین، اگر دیدیدم در جایی به معروفی عمل نمیشود و به منکری عمل میشود، ما هم، چنین و چنان میکنیم.
رسما دارد الگوگیری از امام حسین را زیر سوال میبرد. این چراها برای ما دلیل بشری ندارد. ما نمیدانیم. اگر بخواهم انجمن را در یک عبارت برای شما خلاصه کنم و پاسخ سوال شما را بدهم، که چرا از سیره امام حسین، الگوگیری نمیکنید، میگویند امام حسین از نظر ما یک استثنا است. در میان اهل بیت و ائمه، امام حسین کاری که کرده استثنا است. ما الگوگیریمان را از امام صادق و باقر که تقیه کردند و قیام نکردند، ما الگوگیریمان از آنهاست. امام حسین فقط همین عزا و روضه خوانی را کار داریم و اصلا قائل به قیام نیستند و لفظ قیام را صحیح نمیدانند. اصلا لفظ قیام را صحیح نمیدانند در موضع امام حسین به کار ببرید. و طبیعتا این نوع الگوگیری را هم صحیح نمیدانند و وقتی الگوگیری را صحیح ندانی اتوماتیکوار آن شعار مبنایی نهضت ما هم زیر سوال میرود که نهضت ما حسینی هست رهبر ما خمینی است. و می-گویند بیخود که نهضت شما حسینی است.
- بعد از انقلاب اسلامی انجمن تغییر ایدئولوژی داد؟
- نه اصلا تغییر نداده. و اصلا حرفهای صحیحی نیست که گفته میشود. یا حتی میگویند انجمن زمان آقای حلبی با انجمن الان فرق دارد. این طوری نیست. یا مثلا آقای حلبی خودش خوب بوده و دیگران باعث انحرافاتی شدند.
- بله خیلیها میگویند که در شهرستانها بعضیها برخلاف نظرات آقای حلبی کار کردند و باعث شد این دیدگاهها در مورد انجمن شکل بگیرد.
- اتفاقا برعکس بودهاست. یعنی انقدری که ما از شُعَب انجمن در شهرستانها راضی هستیم از انجمن مرکزی در تهران راضی نیستیم. یعنی هرچه فتنه هست زیر سر شعبهی مرکزی در تهران و شخص آقای حلبی است. بنده هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که همهی نیروهای ردهپایین انجمن را به دید دشمن درجه یک نهضت امام بنگرم.
چون حالا بالاخره خیلیها از آن عمده تفکر آقای حلبی خبر نداشتند. خودم با برخی از آنها صحبت کردم و وقتی میگفتم آقای حلبی چنین تفکری دارد باور نمیکردند، چون آقای حلبی خیلی از تفکراتشان را پنهان میکردند. آدم بسیار زیرکی بود. ولی هر چه هست اتفاقا زیر سر شخص آقای حلبی و اطرافیان درجه یک ایشان است. که مطلع بودند که جریان چی هست. و بعد از انقلاب هم همین است.
شما شک نکنید که، الان نمیخواهم در مورد شخص آقای حلبی صحبت کنم، اما به خودم این اجازه را میدهم که بگویم نفاقِ آقای حلبی، استنادات و مدارک و مطالب مهمی داریم که خیلی جالب است که این آدم ١٨٠ درجه ظاهر و باطناش و مواضع علنیاش و بیانیههایش با آنچه در خفا میگفته فرق داشته-است. الان یک نمونه را برای شما میگویم.
ما الان واقعه هفده شهریور را در پیش داریم. انجمن حجتیه در طول نهضت امام، که از مرکز دستور میگرفت، هیچ همراهی با امام نداشتند و همین آقای حلبی سخنرانیهای مختلفی علیه نهضت کرد و افراد مختلفی از انجمن به واسطه فعالیتهای سیاسیشان عذرشان خواسته شد و چوب لای چرخ نهضت زیاد گذاشتند.
حتی ما داریم که برخی از اعضای انجمن نیرو و عامل ساواک بودند و کد داشتند در ساواک، اینها مستند است. اینها مبارزان را لو میدادند. در خاطرات آقای ماشاءالله کازرونی هست که تصریح میکند که روزی در مغازه بودم و ساواکی آمد در مغازه و فهمیدم میخواهد من را ببرد. همان لحظه مسئولِ انجمن آن شهرِ ما داشت از آنجا رد میشد، ساواکی به من اشاره کرد و گفت از ما نترس، از آن پدرسوخته بترس، او شما را لو میدهد. و این الان اسناد ساواکاش هست. آقای ابراهیم ماحوزی، که مسئول انجمن شعبه آنجا بوده و الان اسناد ساواکاش هست که اسم مستعار داشته و آدم بسیار نامردی بوده که انقلابیها را لو می-داده.
پس نه تنها همراهی نمیکردند بلکه چوب لای چرخ انقلابیها هم میگذاشتند. این عین صحبت مقام معظم رهبری است که در سخنرانیهایشان در سال ٦٤ در دانشگاه تهران میگویند انجمن حجتیه با انقلاب نبود، و برخی افرادش کار فعال ضدانقلابی هم میکردند. حالا انجمنی که اصلا پای انقلاب نبوده، وقتی ١٧ شهریور اتفاق میافتد، کتاب «سازمانها و جریانها»ی آقای رسول جعفریان را ملاحظه کنید، نمیخواهم خیلی وارد جزئیات شوم، ایشان یک نگاه خاصی به انجمن دارد، نگاهش یک مقدار طرفدار مآبانه است. از همان کتاب متوجه میشوید. این را ایشان دارد تعریف میکند که من از استاد محمدرضا حکیمی شنیدم، استاد حکیمی هم به واسطه اینکه جزو طرفداران مکتب تفکیک و ارادتمندان آقای حلبی هستند، ایشان را یک جهادگر میدانند، یعنی آقای حکیمی، آقای حلبی را یک جهادگر میداند، خیلی خندهدار است.
در کتاب عقلانیت جعفریشان ببینید، میگویند خطیبِ مجاهد، این اصطلاح را به کار میبرند، بعد علامه طباطبایی را نوشتند ضد انقلاب، حالا این خاطره را آقای جعفریان از آقای حکیمی نقل میکند و آقای حکیمی هم از آقای مهندس سجادی، که جزو کلهگندههای انجمن و الان هم مسئول انجمن است. پس خاطره خاطرهای نیست که انقلابیها گفته باشند و ضد انجمنیها گفته باشند. خاطره این است.
مهندس سجادی میگوید فردای ١٧ شهریور آقای حلبی ما را خواست و ما به منزل او رفتیم. ایشان گفت من تا دیروز فکر میکردم این نهضت را تودهایها ادراه میکنند، از دیروز به این نتیجه رسیدم که نه. دیگر این نهضت به قول معروف دست روحانیت است و باید برویم بپیوندیم به این نهضت. بعد آقای سجادی گفت در همان جلسه افراد دو دسته شدند. عدهای مخالفت کردند و این درحالی بود که آقای حلبی را میپرستیدند. حالا چند تا نتیجه میخواهم از این خاطره بگیرم. اول اینکه آقای حلبی، لطفا بفرمایید که این همه ١٥ سال یک مرجع تقلید در راس این نهضت بود، این همه روحانیت، علمدار این نهضت بود. این همه مبارز که روحانی بودند، این همه مراجع بیانیه دادند، شما فکر میکردی نهضت را تودهایها اداره کردند؟ سوال دوم، مگر در ١٧ شهریور چه اتفاقی افتاد که فهمیدی دست تودهایها نیست؟ اتفاقا ١٧ شهریور هیچ ربطی به روحانیت نداشت.
روز قبل از ١٧ شهریور، راهپیمایی عظیمِ جامعه روحانیت مبارز است که شهید بهشتی و آقای ناطق نوری حضور داشتند و بیانیه میخواندند و میگویند تا اطلاع ثانوی ما برنامهای نداریم. جمعیت که داشته برمیگشتند، سر چهارراهها میگویند فردا ٧ صبح میدان ژاله. مردم عادی میگویند. اتفاقا اینجا که شاهد بیشتر بر این است که دست تودهایها و لباس شخصیها در کار است.
ما در ١٧ شهریور چند تا شهید روحانی داشتیم؟ چند نفر روحانی در صف اول مثل همه راهپیمایی ها در صف اول بودند؟ اگر روحانی آنجا ایستاده بود که با آن رگبار باید روحانیها تیر میخوردند. تنها آخوندی که در این ماجرا بودند علامه یحیی نوری هست. منزل ایشان نزدیک میدان شهدا است و وقتی شلوغ میشود با شاگردانش بیرون میآید. پس اصلا پای روحانیت اینجا وسط نیست. این کلک آقای حلبی هست. چرا؟ چون با آن فاجعهای که در ١٧ شهریور آفریده شد و آن خونی که ریخته شد، آقای حلبی به این نتیجه رسید که فاتحه رژیم خوانده است و به نفعش است که یواش یواش خودش را همراه نهضت کند. اما از آن طرف، پل-های پشت سر را هم خراب نمیکند. فردا آمدیم و نشد، نباید همه چیز را خراب کنیم. پس چکار کنیم. هیچ گونه بیانیهای علیه رژیم پهلوی نمیدهد. یعنی از ١٧ شهریور که آقای حلبی میگوید باید همراه نهضت باشیم و تا ٢٢ بهمن، که ٥ ماهی هست، انجمن چه کار کرد؟ یک دانه بیاینه شما پیدا نمیکنید. هیچ کاری نمیکند. یعنی میخواهد هم این طرف را داشته باشد و هم شاهد داشته باشد که من به نیروهایم گفتم بروید.
جالب است بعضی از جلسات را صوت ضبط میکرده که برای ایندگانش شاهد داشته باشد. و نکته جالب دیگر این است که در همان جلسه اقای سجادی میگوید در آن جلسه یک سری مخالفت کردند. یعنی آدم هایی بودند که انقدر ضد انقلاب بودند که روی حرف آقای حلبی حرف میزدند در حالی که میگوید آقای حلبی را می-پرستیدند. خب این ضد انقلابها بعد از انقلاب کجا رفتند؟ آب شدند رفتند توی زمین؟ الان کجا هستند؟ هستند پس. این یک نکته. حالا انقلاب پیروز شد. باشد اقای حلبی تا ٢٢ بهمن هیچ کاری نکردی؟ بعدش چه کار کردی؟ اولین بیانیه را در دفاع از جمهوری اسلامی کِی داده؟ اول فروردین ٥٨. که در آن بیانیه آمده: الحمدلله به لطف امام زمان این نهضت مقدس پیروز شد زیر نظر مرجعیت مقدس، من از اعضای انجمن درخواست میکنم که بروید به جمهوری اسلامی رای مثبت بدهید. الان آقای حلبی موقعی این بیانیه را داده که نهضت آزادی میگوید به جمهوری اسلامی رای بدهید.
سازمان مجاهدین خلق میگوید بروید رای بدهید. حزب توده میگوید بروید رای بدهید. و همه جناحها، جنبش مسلمانان مبارز همه دارند میگویند بروید به جمهوری اسلامی رای بدهید. چون هر کسی بخواهد جلوی این سیل جمعیت ایستادگی کند خودزنی کرده. و مجبور هستند، آقای حلبی هم آخرین گزینه است. همه این گروهها زودتر گفتند بروید رای بدهید. همه در اسفند گفتند ایشان تازه در ١ فروردین گفت. اینها هم بماند . بیاینههای دیگری هم دارد. از آن طرف در خانهای مینشسته فحشهای رکیک به امام میداده. کافر و امثال اینها. که اینها دیگر مباحث خاص و پیچیده است.
- مروری بر موضعگیریها و نظرات امام خمینی و آقای خامنهای نشان میدهد که هرچقدر امام نگاه تند و تیزی به انجمن داشتند و با تعابیر مختلفی مثل «مقدسنماهای بیشعور» از آنها نام بردهاند، آقای خامنهای نگاه ملایمتری داشتهاند و حتی گمانههایی وجود دارد که هنوز برخی از انجمنیهای شناخته شده مثل جواد مادرشاهی، مشاور ایشان هستند.
- آقا سال ٦٤ یک سخنرانی در دانشگاه تهران دارند. غالبا برای نظر آقا دربارهی حجتیه به سخنرانی سال ٦٠ ایشان ارجاع میدهند. آقا آنجا گفتهاند که «الان وقت این حرفها نیست و با اینها نباید خیلی در بیفتید.» خب سال ٦٠ مسئله جنگ و بنی صدر بوده است. ولی سال ٦٤ که اوضاع ثبات بهتری دارد آقا نظرش متفاوت است. جالب است آقا آنجا میگویند: «اگر کسی هنوز انجمنی است میخواهم سر به تنش نباشد.» من در یک دیدار خصوصی با آقا به ایشان عرض کردم که «من بیست سال است روی این موضوع کار میکنم. من درس خوانده مدرسه علوی هستم و بخاطر همین فعالیتهایم اخراج شدم. اما در طول این مدت یک مشکل عمده دارم و آن اینکه خیلی وقتها که میخواهیم با این تفکر مبارزه کنیم، خودیها میگویند نکنید.» آقا گفتند که «چرا نکنید؟» گفتم: «میگویند "شاید شما راضی نباشید".» گفتند: «چرا راضی نباشم؟» گفتم: «میگویند "چون نظر شما با نظر امام در این موضوع فرق دارد. نظر امام افراطی بود و نظر شما معتدل است".» آقا خندیدند و گفتند: «نه آقا! بروید و کار کنید. اینها در مشهد هم مخالف ما بودند.» آن حرف برای من حجت شد که نه اتفاقا، نظر آقا نسبت به این انجمن مساعد نیست. آقای مادرشاهی تا دوران ریاست جمهوری آقا مشاور ایشان بود. جالب است که وقتی آقا رهبر شدند پای خیلی از حجتیهای ها از جمله همین آقای مادرشاهی از جمع مشاوران ایشان بریده شد.