الحاد و مادیگری در تاریخ بشر، سابقه طولانی دارد؛ همانگونه که پیوسته در جوامع بشری، اعتقاد به خدا وجود داشته است، افراد ملحد و منکر خدا نیز بوده اند، ولی رواج بی دینی از قرن هجدهم میلادی در اروپا آغاز شد و اندک اندک به سایر مناطقِ جهان، سرایت کرد.
عصراسلام: این پدیده هر چند به صورت عکس العملی در برابر کلیسا و بر ضد مسیحیت آغاز شد، لیکن موج آن، سایر ادیان و مذاهب را نیز دربرگرفت و گرایش به بی دینی به دیگر سرزمین ها صادر گردید در این نوشته به برخی عوامل گرایش به الحاد اشاره شده است.
علل و عواملی که موجب پیدایش یا رشد و گسترش این پدیده انحرافی شد، فراوان است که به طور کلی می توان سه دسته علل و عوامل را یاد کرد:
۱. علل روانی: یعنی انگیزههایی که ممکن است برای بی دینی و گرایش به الحاد، در شخص وجود داشته باشد، هر چند خودش از تأثیر آنها آگاه نباشد.
مهمترین علل روانی عبارت است از: راحت طلبی و میل به بی بند و باری و نداشتن مسئولیت؛ یعنی از یک سو زحمت تحقیق و پژوهش به خصوص درباره اموری که لذت مادی و محسوس ندارد، مانع از این می شود که افراد تنبل و راحت طلب و دون همت، در پی تحقیق بر آیند و از سوی دیگر، میل به آزادی حیوانی و بی بند و باری و نداشتن مسئولیت و محدودیت، آنان را از گرایش به جهان بینی الاهی باز می دارد، زیرا پذیرفتن بینش الاهی و اعتقاد به آفریدگار حکیم، ریشه یک سلسله اعتقادات دیگر را تشکیل میدهد که لازمه آنها مسئولیت انسان در همه رفتارهای اختیاری است و چنین مسئولیتی اقتضا دارد که در بسیاری از موارد، از خواسته های خودش چشم پوشی کند و محدودیتهایی را بپذیرد و پذیرفتن این محدودیت ها با میل به بی بند و باری، سازگار نیست، از این رو این میل حیوانی، (هر چند به صورت نا خود آگاه) سبب می شود که انسان بی بند و بار، ریشه این مسئولیت ها را بزند و اساساً وجود خدای سبحان را انکار کند.
عوامل روانی دیگری نیز در گرایش به بی بند و باری مؤثر هستند که به دنبال سایر عوامل، ظاهر می گردد.
۲. علل اجتماعى: یعنى اوضاع و احوال اجتماعى نامطلوبى که در پاره اى از جوامع پدید مى آید و متصدیان امور دینى نقشى در پیدایش یا گسترش آنها دارند، در چنین شرایطى بسیارى از مردم که از نظر تفکر عقلانى ضعیف هستند و نمى توانند مسائل را به درستى تجزیه و تحلیل کنند و علل واقعى رویدادها را تشخیص دهند.
این نابسامانیها را به دلیل دخالت دینداران در وقوع آنها، به حساب دین و مکتب مى گذارند و چنین مى پندارند که اعتقادات دینى، سبب پیدایش اینگونه اوضاع و احوال نامطلوب شده است، از این رو از دین و مذهب بیزار مى شوند؛ مثلا در عهد رنسانس اروپا رفتارهاى ناشایست کلیسائیان در زمینه هاى مذهبى و حقوقى و سیاسى، عامل مهمی شد تا مردم از مسیحیت و بطور کلى از دین و دیندارى بیزار شوند.
توجه به تأثیر این دسته از عوامل، براى همه دست اندرکاران امور دینى لازم می دارد تا حساسیت موقعیت و اهمیت مسئولیت خودشان را درک کنند و بدانند که لغزشهاى آنان مى تواند موجب گمراهى وبدبختى جامعه اى بشود.
۳. علل فکری: یعنی اوهام و شبهاتی که به ذهن شخص می آید یا از دیگران می شنود و در اثر ضعف نیروی تفکر یا استدلال، توان دفع آن ها را ندارد و کم یا بیش از آن ها تأثیر می پذیرد و دست کم، سبب تشویش و اضطراب ذهن و مانع از حصول اطمینان و یقین می شود.
این دسته از عوامل نیز به نوبه خود، قابل تقسیم به دسته های فرعی است؛ مانند شبهاتی که از حس گرایی سرچشمه می گیرند یا شبهاتی که از عقاید خرافی نشأت می پذیرند یا شبهاتی که ریشه در تنبیهای نادرست و استدلال های ضعیف دارند یا شبهاتی که به حوادث و رویدادهای ناگوار مربوط است و انسان می پندارد که خلاف حکمت و عدل الاهی است، شبهاتی که از فرضیه های علمی مخالف با باورهای دینی سرچشمه می گیرد و شبهاتی که مربوط به پاره ای از احکام و مقررات دینی به خصوص در زمینه مسائل حقوقی و سیاسی است.
گاهی دو یا چند عامل، مجموعاً سبب شک و تردید یا انکار و الحاد می شود؛ چنان که گاهی ناهنجاری های گوناگون روانی، زمینه را برای دامن زدن به شبهات و اوهام، فراهم می کند و بیماری روانی «وسواس فکری» را پدید می آورد و در نتیجه:
شخص بیمار، به هیچ دلیل و برهانی قانع نمی شود؛ چنان که شخص مبتلی به وسواس در عمل، به صحتِ کاری که انجام می دهد، مطمئن نیست و مثلاً بارها دستش را در آب فرو می برد و باز هم اطمینان به طهارت آن پیدا نمی کند، با این که چه بسا از اول، پاک بوده و نیازی به طهارت نداشته است.
منبع: کتاب آموزش عقاید، آیت الله مصباح یزدی، ص ۹۴ – ۱۰۱.
***
آیا دین روزی از بین خواهد رفت؟
همانطور که میدانیم الحاد و بیاعتقادی در سراسر جهان رو به افزایش است. اما آیا این بدان معنا است که معنویت نیز روزی به تاریخ خواهد پیوست؟!
میلیونها تن در سراسر جهان معتقدند که زندگی با مرگ پایان مییابد و خدا و جهان آخرت وجود خارجی ندارند. متأسفانه این تفکّرات به نحو فزایندهای فراگیر شده است. فیل زاکرمن (Phil Zuckerman)، استاد جامعهشناسی و مطالعات سکولار در کالج پیتزر (Pitzer College) در کالیفرنیا و مؤلف کتاب «سکولار زیستن» (Living the Secular Life) میگوید: "امروز تعداد خداناباوران بیش از هر زمان دیگری افزایش یافته است.” طبق نظرسنجی بینالمللی گلاپ (Gallup International Survey) که در ۵۷ کشور و بر روی ۵۰ هزار نفر صورت گرفته است، تعداد افراد دیندار از ۷۷% در سال ۲۰۰۵، به ۶۸% در سال ۲۰۱۱ کاهش یافته است و تعداد خداناباوران نیز ۳% افزایش یافته و به ۱۳% رسیده است. مسلّم است که خداناباوران اکثریت جمعیت را تشکیل نمیدهند، اما با توجّه به سیر افزایشی آنها، چه اتّفاقی ممکن است در آینده رخ دهد؟
کارشناسان همچنان در حال بررسی عواملی هستند که موجب گرایش افراد یا ملّتها به سمت الحاد و خداناباوری میشود، اما عوامل مشترک بین آنها بسیار اندک هستند. بخشی از جذابیت دین بدان خاطر است که دین در کشاکش ناامنیهای جهان، احساس امنیت را برای انسان به ارمغان میآورد. لذا جای شگفتی نیست که کشورهایی که دارای بالاترین میزان الحاد هستند، معمولاً کشورهایی هستند که از ثبات اقتصادی و سیاسی بالایی برخوردارند. زاکرمن میگوید به نظر میرسد امنیت در جامعه باعث کاهش اعتقادات دینی میشود. ظاهراً سرمایهداری، دسترسی به فنآوری و بهرهمندی از تحصیلات نیز با زوال دین در بعضی جوامع مرتبط است.
بحران دین
ژاپن، بریتانیا، کانادا، کرۀ جنوبی، هلند، جمهوری چک، استونی، آلمان، فرانسه و اوروگوئه همه کشورهایی هستند که تا حدود یک قرن پیش دین در آنها از جایگاه و اهمیت خاصّی برخوردار بود، اما اکنون همگی دارای پایینترین سطح اعتقادی در جهان هستند. این کشورها دارای نظامهای آموزشی و امنیت اجتماعی قوی و مستحکمی هستند و همگی ثروتمندند. زاکرمن میگوید: "جوامع بسیار معدودی وجود دارند که سطح تدیّن در آنها نسبت به چهل یا پنجاه سال گذشته افزایش یافته است. شاید تنها استثناء کشور ایران باشد، اما این هم نامعلوم است، چراکه ممکن است در این کشور سکولارها باورهای خود را بروز ندهند.” آمریکا نیز یک استثناء دیگر است، چرا که در عین این که یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است، از سطح تدیّن بالایی برخوردار است، هرچند در این کشور هم تعداد خداناباوران رو به افزایش است.
آرا نورنزایان (Ara Norenzayan)، روانشناس اجتماعی در دانشگاه بریتیش کلمبیا میگوید افول دین به معنای نابودی آن نیست. در سالهای آتی، تغییرات اقلیمی بلاهای طبیعی را بر سر بشر فرود خواهد آورد و منابع طبیعی نیز تا حدّ زیادی از بین خواهند رفت، لذا ممکن است رنج و مشکلات بشر موجب افزایش سطح تدیّن آنها شود. مردم میخواهند از رنج بگریزند و لذا به دین پناه میآورند. چراکه دین به رنج مفهوم میبخشد.
تفکّر خداباور
اما حتّی اگر معضلات جهان نیز به نحو معجزهآسایی حل شوند و همگی ما در صلح و برابری زندگی کنیم، باز هم این احتمال وجود نخواهد داشت که دین از میان برود. چراکه به نظر میرسد خداوند در روانشناسیِ عصبی ما راه نفوذی برای خود قرار داده است.
فهم این موضوع مستلزم کاوش «نظریۀ پردازش دوگانه» است. بر اساس این اصل روانشناختی، ذهن ما دارای دو نوع تفکّر است: سیستم ۱ و سیستم ۲٫ سیستم ۲ همان صدایی است که از درون با ما حرف میزند (متکلّمی که هیچگاه ساکت نمیشود) و به ما قدرت برنامهریزی و تفکّر منطقی میبخشد.
اما سیستم ۱ تفکّر شهودی، غریزی و ناخودآگاه است. این همان حسی است که ناخودآگاه باعث انزجار ما نسبت به گوشت فاسد میشود، به ما قدرت تکلّم به زبان مادریمان را میبخشد (بدون این که نیاز داشته باشیم دربارۀ آن فکر کنیم) و به کودکان توانایی شناخت والدینشان و تشخیص بین اشیاء جاندار و بیجان را میدهد. سیستم ۱ ما را بر آن میدارد تا در پس رخدادهای ظاهراً تصادفی زندگی مثل بلایای طبیعی یا مرگ عزیزانمان، به دنبال مفهوم و مقصود باشیم.
بعضی از اندیشمندان فکر میکنند که این سیستم ۱ است که تکامل و تداوم ادیان را امکانپذیر ساخته است. سیستم ۱ باعث میشود کودکان صرفنظر از پیشینۀ فرهنگیشان، باور داشته باشند که دارای روحی فناناپذیر هستند، پیش از تولّد وجود داشتهاند و بعد از مرگ نیز وجود خواهند داشت. لذا است که بسیاری از اندیشمندان معتقدند دین ماحصل سرشتِ شناختی ما است. ادیان نظامهایی فرهنگی هستند که تکامل یافتند تا این ظرفیتها و قابلیتهای طبیعی در نهاد بشر را مورد بهرهبرداری قرار دهند.
عادتهایی که ترک آنها دشوار است
خداناباوران باید با تمام این عوامل فرهنگی و تکاملی مبارزه کنند، چراکه بشر طبعاً مایل است اعتقاد داشته باشد که جزئی از یک کل است و حیات پوچ و بیهوده نیست. نورنزایان میگوید: "شاید انسان درصدد آن باشد که با علمآموزی و تفکّر انتقادی جلوی شهود خود را بگیرد، اما شهود از بین نمیرود و از بینرفتنی نیست.”
از سوی دیگر، علم مانند یک قرص نیست که خیلی راحت و ساده آن را قورت دهیم! علمآموزی دشوار است، اما دین ساده است و نیاز نیست آن را بیاموزیم، چراکه از قبل آن را میشناسیم. تفکّر دینی در وجود انسان با کمترین مقاومت مواجه میشود. اگر بخواهیم از شرّ دین خلاص شویم، باید اساس وجود بشر را تغییر دهیم تا موفّق شویم! احتمالاً همین وابستگی زیستی به دین است که باعث شده است با این که بیست درصد از مردم آمریکا عضو هیچ کلیسایی نیستند، ۶۸% از آنها به خدا اعتقاد داشته و ۳۷% نیز اهل معنویت باشند. با این که بعضی از افراد پیرو هیچ دین سازمانیافتهای نیستند، اما معتقدند که یک موجود یا نیروی بزرگتر هست که جهان را هدایت میکند. علاوه بر این، بسیاری از کسانی که پیرو دین خاصی نیستند، به نمایندههای دین مثل یوگا متّکی هستند و این خود نشاندهندۀ وجود یک گرایش باطنی است.
از دیگر جذابیتها و علل زوالناپذیری دین آن است که دین موجب تقویت همبستگی و تعاون بین انسانها میشود. علاوه بر این، معمولاً خانوادههای متدیّنتر تعداد فرزندان بیشتری دارند و از آنجا که معمولاً فرزندان تا حد زیادی از دیانت والدین خود تأثیر میپذیرند، لذا احتمال این که جمعیت متدیّنین روزی از بین برود بسیار ناچیز است.
در مجموع، به خاطر تمام این دلایل (روانشناختی، عصبشناختی، تاریخی و فرهنگی) کارشناسان بر این باورند که احتمالاً دین هیچگاه از بین نخواهد رفت.
نویسنده: راشل نوور
منبع: دین آنلاین
الشیعه