نوشتة:
مصطفی حسینی طباطبایی
بسم الله الرحمن الرحیم
مآخذ بابی و بهایی که در این کتاب بدانها استناد شده است
ش |
نام کتاب |
نام مؤلف |
1 |
أحسن القصص |
علیمحمد باب |
2 |
بیان فارسی |
علیمحمد باب |
3 |
بیان عربی |
علیمحمد باب |
4 |
لوح هیکل الدین |
علیمحمد باب |
5 |
پنج شأن |
علیمحمد باب |
6 |
منتخبات آیات از آثار حضرت نقطة اولی |
علیمحمد باب |
7 |
ایقان |
حسینعلی بهاء |
8 |
اقدس |
حسینعلی بهاء |
9 |
مبین |
حسینعلی بهاء |
10 |
بدیع |
حسینعلی بهاء |
11 |
اقتدارات |
حسینعلی بهاء |
12 |
اشراقات |
حسینعلی بهاء |
13 |
آثار قلم اعلی |
حسینعلی بهاء |
14 |
لوح شیخ محمد تقی اصفهانی (معروف به نجفی) |
حسینعلی بهاء |
15 |
لوح احمد |
حسینعلی بهاء |
16 |
جواهر الأسرار |
حسینعلی بهاء |
17 |
مجموعة الواح مبارکه |
حسینعلی بهاء |
18 |
الواح نازله (خطاب به ملوک و رؤسای ارض) |
حسینعلی بهاء |
19 |
ادعیة محبوب |
عباس عبدالبهاء |
20 |
مفاوضات |
عباس عبدالبهاء |
21 |
خطابات مبارکه |
عباس عبدالبهاء |
22 |
تذکرة الوفاء |
عباس عبدالبهاء |
23 |
مقالة سیاح |
عباس عبدالبهاء |
24 |
مکاتب عبدالبهاء |
عباس عبدالبهاء |
25 |
قرن بدیع |
شوقی افندی |
26 |
الفرائد |
ابوالفضل گلپایگانی |
27 |
کشف الغطاء |
ابوالفضل گلپایگانی |
28 |
ظهور الحق |
اسدالله مازندرانی |
29 |
اسرار الآثار |
اسدالله مازندرانی |
30 |
اسرار الآثار خصوصی |
اسدالله مازندرانی |
31 |
رهبران و رهروان |
اسدالله مازندرانی |
32 |
الکواکب الدرّية |
عبدالحسین آیتی |
33 |
مطالع الأنوار |
اشراق خاوری |
34 |
گنجینة حدود و احکام |
اشراق خاوری |
35 |
رحیق مختوم |
اشراق خاوری |
36 |
اقداح الفلاح |
اشراق خاوری |
37 |
مائدة آسمانی |
اشراق خاوری |
38 |
محاضرات |
اشراق خاوری |
39 |
گنج شایگان |
اشراق خاوری |
40 |
حضرت نقطة اولی |
محمد علی فیضی |
41 |
حضرت بهاءالله |
محمد علی فیضی |
42 |
مصابیح هدایت |
عزیزالله سلیمانی |
43 |
رسائل و رقائم |
روح الله مهرانجامی |
44 |
تنبیه النائمین |
عزیه خانم (خواهر بهاءالله) |
45 |
نقطة الکاف |
میرزا جانی کاشانی |
46 |
The compilation of computations |
نشریة بیت العدل بهایی |
(مدارک فوق در خلال کتاب به تفصیل معرفی شده اند)
فهرست مندرجات
ش |
عنوان |
صفحه |
1 |
سرآغاز سخن |
9 |
2 |
در احوال و آثار باب |
21 |
3 |
سوابق علیمحمد باب (1) |
22 |
4 |
آموزگاران علیمحمد باب |
23 |
5 |
درسهایی که علیمحمد باب آموخت |
29 |
6 |
دعاوی گوناگون علیمحمد باب (2) |
38 |
7 |
از بابیگری تا الوهیت |
39 |
8 |
بهانة علیمحمد باب |
43 |
9 |
دلایل علیمحمد باب (3) |
51 |
10 |
دلیلی جز نثری مغلوط و ناهموار در میان نیست |
52 |
11 |
ناتوانی علیمحمد از عربینویسی |
55 |
12 |
کژگوییهای علیمحمد باب (4) |
63 |
13 |
در مجلس حمزه میرزا |
64 |
14 |
داوود قبل از موسی |
67 |
15 |
غرقشدن عاد و ثمود در خلیج و نجات ابراهیم از رودخانه |
69 |
16 |
وعدههای دروغین |
70 |
17 |
عمر جهان و شکل زمین |
72 |
18 |
تأویلها و تقلیدهای خنک |
73 |
19 |
قوانین ضد اخلاقی |
75 |
20 |
معلومات ناقص از قرآن کریم |
77 |
21 |
دشمنی با دانش |
79 |
22 |
خشونت و تعصب شدید |
81 |
23 |
معجونی از خودستایی و دروغگوی |
83 |
24 |
سرانجام علیمحمد باب (5) |
85 |
25 |
علیمحمد توبه میکند |
86 |
26 |
علیمحمد در مجلس مناظره |
88 |
27 |
صورت توبهنامة علیمحمد |
88 |
28 |
قتل باب و شبهة جنون وی |
91 |
29 |
گزیدهای از سخنان علیمحمد باب (6) |
95 |
30 |
عربیهای آبنکشیده |
103 |
31 |
پارسینویسی علیمحمد |
103 |
32 |
احکام عجیب در آیین باب |
106 |
33 |
جواز استمناء |
106 |
34 |
سفارش در بارة تخم مرغ |
107 |
35 |
پرهیزنکردن از فضولات حیوان |
107 |
36 |
قبلة عبادت، خودِ علیمحمد است |
108 |
37 |
خرید و فروش دارو مجاز نیست |
108 |
38 |
19 روز خدمت به علیمحمد |
108 |
39 |
بیش از یک کتاب نباید داشت |
109 |
40 |
هرروز به مؤذن 19 مثقال قند دهید |
109 |
41 |
در هر دقیقه، پنج مثقال الماس |
110 |
42 |
برگ درخت بخورید |
110 |
43 |
پنج برابر با یک |
110 |
44 |
حرمت ملاقات با طبقات مردم |
111 |
45 |
بیان عربی و بیان فارسی |
111 |
46 |
در احوال و آثار بهاء |
113 |
47 |
سوابق حسینعلی بهاء (7) |
114 |
48 |
آموختههای حسین علی |
115 |
49 |
میرزا حسین علی در بدشت |
122 |
50 |
بهاء و سفیر روسیة تزاری |
126 |
51 |
حسین علی و برادرش صبح ازل |
131 |
52 |
ادعاهای حسینعلی بهاء (8) |
135 |
53 |
منم من یُظهِرُهُ الله |
136 |
54 |
من ذات خداوندی هستم! |
145 |
55 |
من فعال مایشاء هستم |
151 |
56 |
مقام خاتمیت مرا از ادعا بازنمیدارد |
153 |
57 |
دلایل حسینعلی بهاء (9) |
159 |
58 |
دلیلسازی در بغداد و عکا |
160 |
59 |
معجزهای در بین نیست |
161 |
60 |
یگانه حجت بهاء آیهسازیهای مغلوط اوست |
164 |
61 |
معجزة آسمانی یا ابتذال در نثرنویسی؟ |
166 |
62 |
دلایل دیگر بهاءالله |
177 |
63 |
کژگوییهای حسینعلی بهاء (10) |
185 |
64 |
حک و اصلاح وحی |
186 |
65 |
مس پس از هفتاد سال طلا میشود |
187 |
66 |
فیثاغورث و حضرت سلیمان |
187 |
67 |
حسینعلی بهاء و رب أعلی |
189 |
68 |
بهاء و ناآگاهی از قرآن |
190 |
69 |
تناقضگویی در نسخ کتاب بیان |
193 |
70 |
آمرزش والدین به شرط بهاییشدن فرزند |
195 |
71 |
کتاب بهاء خلق را از همة کتابها بینیازی میکند |
196 |
72 |
مقام زن در کیش بهایی |
198 |
73 |
بهاء و تأویل آیات |
198 |
74 |
پارهای از احکام بهاء |
204 |
75 |
سرانجام حسینعلی بهاء (11) |
210 |
76 |
بهاء در زندان عکا |
211 |
77 |
مرگ بهاء و نزاع جانشینان وی |
214 |
78 |
اصول مترقی در آیین بهاء |
218 |
79 |
پیام نویسنده به پیروان باب و بهاء |
230 |
80 |
ترجمة پیام |
231 |
سرآغاز سخن
خداوند بیهمتا را سپاس میگذاریم، سپاسی که آن را بر خود میپسندد؛ و بر پیامبران راستین او درود میفرستیم، درودی که آنان را میسزد.
از رویدادهای شگفت تاریخ که در نوع خود بیمانند شمرده میشود، قیام پیامبر بزرگ اسلام ص است که چون دعوت خویش را آغاز کرد، یکه و تنها بود، آنگاه مردمی را به کیش خود فرا خواند که سخت متعصب بودند و به قول قرآن در «ضلال مبين» به سر میبردند و با آن که مدت کوتاهی (23 سال) به تبلیغ شریعت و ادای رسالت پرداخت، هنگامی که رخت از این سرای بربست امتی نیرومند و بالنده با آیینی استوار به جای نهاد، آن چنانکه آمادة فتح گیتی و غلبه بر همة ادیان بودند، و نوید ﴿u¼çntÎgôàãÏ9 n?tã ÈûïÏd9$# ¾Ï&Íj#ä.﴾.([1]) (الصف: 9) را پیش چشم داشتند، پس به گونهای برقآسا در کشورهای بزرگ جهان راه یافتند و فرهنگهای ریشهدارِ آنها را دگرگون ساختند و قرنها مشعل دانش و حکمت را در گیتی بر دوش کشیدند، و هم اکنون پس از گذشت چهارده قرن آیین خود را که به وعدة ﴿$¯RÎ) ¼çms9 tbqÝàÏÿ»ptm: ÇÒÈ﴾.([2]) (الحجر: 9) برقرار مانده و به حکم ﴿ôM£Js? àMyJÎ=x. y7În/u $]%ôϹ Zwôtãur 4 w tAÏdt6ãB ¾ÏmÏG»yJÎ=s3Ï9﴾.([3]) (الأنعام: 115) تبدیل ناپذیر شده، در پهنة گیتی پاسداری میکنند.
تاریخ گواهی میدهد که نظیر چنین پیامبری هرگز دیده نشده وهیچ رسولی نتوانسته با وجود مشکلات و موانع بسیار در مدت 23 سال، مردمی غرق در بتپرستی و جاهلیت را چنان متحول سازد که دنیا را تکان دهند!.
به علاوه در آیین پیامبر اسلام ص به مفاد «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق»([4]) سفارش به فضائل اخلاقی که دعوت پیامبران بر آن استوار است به حد کمال رسیده، و از این رو امر نبوت به محمد ص پایان پذیرفته است، چنانکه در کتاب آسمانی وی میخوانیم: ﴿$¨B tb%x. î£JptèC !$t/r& 7tnr& `ÏiB öNä3Ï9%y`Íh `Å3»s9ur tAqß§ «!$# zOs?$yzur z`¿ÍhÎ;¨Y9$# 3 tb%x.ur ª!$# Èe@ä3Î/ >äóÓx« $VJÎ=tã ÇÍÉÈ﴾.([5]) (الأحزاب: 40) در این کلام ربانی، محمد ص به عنوان ﴿Os?$yz z`¿ÍhÎ;¨Y9$#﴾. معرفی شده است، یعنی: «کسی که پیامبران بدو پایان میگیرند». و در لغت عرب «انگشتری» را نیز خاتم گفته اند، از آن رو که نامهها را با آن مُهر میزدند و به پایان میرساندند، همانگونه که واژهشناس کهن عرب، احمد بن فارس (متوفی به سال 395 هـ ق) در کتاب «مقاييس اللغة» بدین معنا تصریح کرده است([6]).
از سوی دیگر، پیامبر اسلام ص بنابر آنچه محدثان بزرگ جهان اسلام گزارش کرده اند، امت خود را از ظهور پیامبرنمایانِ درغگو قبلاً آگاه ساخته، و به عنوان نمونه فرموده است:
«إِنَّهُ سَيَكُونُ فِى أُمَّتِى ثَلاَثُونَ كَذَّابُونَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِىٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى»([7]).
«همانا در امت من سی تن دروغگو خواهند بود که هرکدام میپندارد که پیامبر است با آن که من خاتم پیامبرانم و پس از من هیچ پیامبری نیست».
باز فرموده است:
«إِنَّ الرِّسَالَةَ وَالنُّبُوَّةَ قَدِ انْقَطَعَتْ فَلاَ رَسُولَ بَعْدِيْ وَلاَ نَبِىَّ»([8]).
«همانا رسالت و پیامبری قطع شده و هیچ رسول و پیامبری پس از من نخواهد آمد».
و همچنین فرموده است:
«أُرْسِلْتُ إِلَى الْخَلْقِ كَافَّةً وَخُتِمَ بِىَ النَّبِيُّونَ»([9]).
«من به سوی همة خلق فرستاده شده ام و پیامبران به من پایان پذیرفته اند».
و نیز فرموده است:
«وَأَنَّهُ لَيْسَ كَائِنٌ بَعْدِى نَبِىٌّ فِيكُمْ»([10]).
«همانا پس از من پیامبری در میان شما وجود نخواهد داشت».
و باز فرموده است:
«كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ كُلَّمَا هَلَكَ نَبِىٌّ خَلَفَهُ نَبِىٌّ وَإِنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى»([11]).
«در میان بنی اسرائیل پیامبران به تدبیر امور ایشان میپرداختند و هرگاه که پیامبری میمُرد پیامبر دیگری جانشین او میشد، ولی پس از من پیامبری نیست».
و نیز فرموده است:
« إِنَّ مَثَلِى وَمَثَلَ الأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِى كَمَثَلِ رَجُلٍ بَنَى بَيْتًا فَأَحْسَنَهُ وَأَجْمَلَهُ، إِلاَّ مَوْضِعَ لَبِنَةٍ مِنْ زَاوِيَةٍ، فَجَعَلَ النَّاسُ يَطُوفُونَ بِهِ وَيَعْجَبُونَ لَهُ، وَيَقُولُونَ: هَلاَّ وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ؟ قَالَ: فَأَنَا اللَّبِنَةُ، وَأَنَا خَاتِمُ النَّبِيِّينَ»([12]).
«همانا مَثَل من و مَثَل پیامبران پیش از من چون مَثَل مردی است که خانهای را بسازد و آن را نیکو و زیبا بپردازد، مگر آن که جای خشتی را در آن خانه خالی گذارد و مردم پیرامون خانه بگردند و از آن در شگفت افتند و گویند که چرا این یک خشت را ننهاده اند؟ پیامبر فرمود: من همان خشت آخرین هستم و من خاتم پیامبرانم».
و همچنین فرموده است:
«أَنَا آخِرُ الأَنْبِيَاءِ وَأَنْتُمْ آخِرُ الأُمَمِ»([13]).
«من آخرین پیامبرم و شما آخرین امت هستید».
بر پایة این آثار، مسلمانان پس از وفات پیامبر اسلام ص بیدرنگ با تمام مدعیان پیامبری درگیر شدند و به جنگ برخاستند و آنها را کذاب و فریبکار شمردند، چنانکه با أسود عَنسِی و مُسَیلَمَه و طُلَیحَه و سَجاح بدینگونه رفتار کردند.
این پیامبر نمایان فریبکار که در صدر اسلام و پس از رحلت پیامبر خدا ص به ادعا و تلاش افتادند، هنرشان «سَجَعْگویی» بود، و همچون شاعران «قافیهپردازی» مینمودند و گمان میکردند که با این کار همانند قرآن را آورده و پیامبری خود را به اثبات رسانده اند!.
ابوجعفر طبری در تاریخ خود مینویسد: از جمله سخنان مسیلمه (که آنها را وحی آسمانی میخواند!) این بود:
«والشاة وألوانها.
وأعجبها السود وألبانها.
والشاة السوداء واللبن الأبيض.
إنه لعجب محض»([14]).
«قسم به بزها و رنگهای آنها!
و شگفتتر از آن بزهای سیاه رنگ و شیرهای آنان!.
و سوگند به بز سیاه و شیر سپید (أبیض).
که این است مایة شگفتی محض»!.
باز طبری مینویسد که مسیلمه میگفت:
«والمبذرات زرعاً.
والحاصدات حصداً.
والذاريات قمحاً.
والطاحنات طحناً.
والخابزات خبزاً.
والثاردات ثرداً.
واللاقمات لقماً.
إهالة وسمناً.
لقد فضلتم علی أهل الوبر.
وما سبقکم أهل المدر»([15]).
یعنی:
«قسم به بذرپاشان برای کشتن.
و دروکنندگان، دروکردنی.
و پراکنده کنان گندمی.
و آسیابکنندگان، آسیابکردنی.
و پختکنندگان نانی.
و تریدکنندگان تریدی.
و لقمهگیران لقمهای.
از پیه ذوبشده و روغن.
که شما از چادرنشینان برتری یافته اید.
و شهرنشینان از شما پیشی نگرفته اند»!.
به نظر این پیامبرنمایان تنها آوردن سخنان موزون میتوانست دلیل بر وحی و نبوت شمرده شود، (کاری که هر شاعری بر انجام آن توانایی دارد) آنها تقلید از قرآن مجید را مایة کار خود قرار داده بودند (و سخنان مضحک و بیمقدار خویش را همچون قرآن عظیم میشمردند)!. در بارة احکام و مقررات دینی نیز میکوشیدند تا از قبله و نماز و زکات و روزه... و دیگر آداب اسلامی به شکلی تقلید کنند، چنانکه مورخان نامدار همچون طبری و ابن اثیر و ابن خلدون و دیگران در احوال ایشان آورده اند، آنها با این سرمایة کاسد و آرای فاسد به پیکار با مسلمانان روی آوردند و به زودی تار و مار شدند و به فراموشخانة تاریخ قدم نهادند ﴿@Ï%ur #Y÷èç/ ÏQöqs)ù=Ïj9 tûüÏJÎ=»©à9$# ÇÍÍÈ﴾.([16]) (هود: 44).
پس از این دوران، چندی «هوس پیامبرنمایی» از اندیشة شهرتطلبان دور شد، ولی دیر زمانی نگذشت که برای فرونشاندن عطش درونی راه دیگری را یافتند، و چون عصر امامان اهل بیت † فرا رسیده بود، به ادعای نیابت و بابیت از ایشان برخاستند و کسانی همچون: أبوالخطاب (محمد بن أبی زینب) و أبوهارون مکفوف و محمد بن بشیر و محمد بن فرات و محمد بن نصیر و ابن بابا قمی و دیگران دروغها به امامان پاک بستند و از سوی ایشان تکذیب و تکفیر شدند، چنانکه ذکر اخبار و شرح احوال آنان را رجالنویسان اسلامی آورده اند، و ما در اینجا بخشی از نامة امام حسن عسکری ÷ را در بارة محمد بن نصیر فهری و ابن باباقمی از کتاب رجال ابوعمرو کشی میآوریم، امام به یکی از یاران خود نوشته است:
«أبرأ إلی الله من الفهری والحسن بن محمد ابن بابا القمی، فأبرأ منهما فإنی محذرك وجميع موالی وإنی ألعنهما – عليهما لعنة الله – مُستَأکِلَين يأکلان بنا الناس فتَّانَين مُؤذيَين، آذاهما الله وأرکسهما فی الفتنة رکساً. يزعم ابن بابا أنی بعثته نبياً وأنه بابٌ، ويله لعنه الله. سخر منه الشيطان فأغواه فلعن الله من قبل منه ذلک....»([17]).
یعنی: «من از فهری و حسن بن محمد فرزند باباقمی به درگاه خداوند اظهار بیزاری میکنم. آری، از هردو بیزارم و تو و همة دوستانم را از ایشان برحذر میدارم، هر دو را نفرین میکنم، - خدا آن دو را از رحمتش دور فرماید-، آنها به نام ما (خاندان پیامبر) اموال مردم را میخورند و فتنهگری کرده خلق را میآزارند، خدایشان آزار دهد و در فتنه سرنگون سازد، ابن بابا ادعا دارد که من او را به پیامبری برانگیخته ام و او باب است! وای بر او! خدا لعنتش کند، شیطان وی را دست انداخته و به گمراهی کشانده است، لعنت خدا بر کسی باد که این ادعا را از او بپذیرد»....
این افراد تباهکار در گوشه و کنار، ضعفای شیعه را فریب میدادند و برای دستیافتن به مقاصد خود راه «غلو» و «تأویل» را در پیش گرفته بودند، آنها به امامان اهل بیت نسبت خالقیت و رزاقیت میدادند و تا بتوانند لااقل خود را در مقام بابیت، همانند پیامبران بشمرند و آیات محکم و روشن قرآن را «تأویل» میکردند تا به هدفهای خویش که تغییر احکام اسلام بود نائل آیند.
در رجال ابوعمرو کشی میخوانیم:
«قلت لأبی عبدالله ÷: زعم أبوهارون المکفوف أنك قلت له: إن کنت تريد القديم فذاك لا يدرکه أحد، وإن کنت تريد الذی خلق ورزق فذاك محمد بن علی! فقال: کذب علي – عليه لعنة الله – ما من خالقٍ إلا الله وحده لا شريک له، حق علی الله أن يذيقنا الموت والذی لا يهلک هو الله خالق الخلق باريءُ البرية»([18]).
یعنی: «کسی به امام ابوعبدالله صادق ÷ گفت: ابوهارون مکفوف (موسی بن عمیر) ادعا میکند که شما به او گفته اید: اگر ذات قدیم را میطلبی، آن ذات را هیچکس درنمییابد! و چنانچه کسی را میطلبی که آفریدگان را خلق کرده و روزی داده، او (پدرم) محمد بن علی است! امام صادق پاسخ داد: ابوهارون دروغ گفته، لعنت خدا بر او باد، هیچ خالقی جز خداوند یکتا و بیشریک وجود ندارد، خداوند حق دارد که مرگ را به ما (همانند دیگران) بچشاند و کسی که هرگز نمیمیرد خداست، همان آفریدگار مخلوقات و پدیدآورندة مردمان».
چنانکه میبینیم، این سند کهن نشان میدهد که چگونه مدعیان بابیت راه غلو را در بارة امامان میپیمودند تا به مقصود خود دست یابند، و از سند دیگری که باز ابوعمرو کشی آورده روشن میشود که چگونه آنان تأویلات نامناسب را به ائمة شیعه نسبت میدادند تا احکام اسلامی را به تعطیل کشند، کشی در رجال خود مینویسد:
«أنه قيل لأبی عبدالله الصادق ÷: روی عنکم إن الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجال! فقال: ما کان الله عز وجل ليخاطب خلقه بما لا يعلمون»([19]).
یعنی: «به امام ابوعبدالله صادق ÷ گفته شد: از شما روایت میکنند که گفته اید: مقصود از شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه (که در قرآن دستور به اجتناب از آنها آمده است) مردانی هستند (که باید از آنان دوری گزید)! فرمود: خداوند بزرگ با خلق خود به روشی که آن را نمیفهمند سخن نمیگوید».
هرچند امامان اهل بیت † با «غلو» و «تأویل محکمات» به مبارزه برمیخاستند و مدعیان این امور را محکوم و مطرود میداشتند، ولی آن گژاندیشان از راهی که در پیش گرفته بودند دست برنمیداشتند و احادیث ساختگی بسیاری جعل کرده و به نام امامان انتشار میدادند و به خیال خام خود از این راه مذهبشان را قوت میبخشیدند، این آثار ساختگی در مذاهب باطنیه و حروفيه و شيخيه و... تأثیر فراوان نهاد، و آنها را به افراط در بارة ائمه † و تأویل در محکمات قرآن ترغیب کرد، تا نوبت به علیمحمد شیرازی رسید و او که در مکتب شیخیه درس آموخته و تجربه اندوخته بود:
اولاً: دوباره آهنگ کهنة بابیگری را ساز کرد و خود را باب قائم آل محمد خواند و به اسم امام دوازدهم شیعیان کتاب «أحسن القصص» یا «قيوم الأسماء» را نگاشت.
ثانیاً: به مصداق زاد فی الطنبور نغمة! به زودی ادعای بابیت را به مهدویت و سپس به نبوت و سرانجام به مظهریت ذات پروردگار و مقام خداوندی کشاند، و عجب آن که این همه تلون آرا و تجدد ادعا را نشانة فراخی رحمت و تفضل بر امت شمرد! و در این باره نوشت:
«نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود، تا آن که آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور إنی أنا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود، و به احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آن که مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید»!([20]).
مایة حیرت است که مُنادی ایمان و اخلاق چگونه به خود اجازه داده تا «افترای بر خدا» را «رحمت واسع» شمارد، و به بهانة مضطربنشدن مردم هرلحظه به رنگی درآید!؟ با آن که این کار، مردمِ هشیار را بیشتر به تردید میافکند، چنانکه بسیاری از پیروان او به دلیل همین ادعاهای ناسازگار عهد خود را شکستند و به کیش پیشین بازگشتند، همانگونه که در تواریخ قوم همچون: تاریخ نبیل زرندی و ظهورالحق مازندرانی و غیره مذکور است، و شرح آن را در همین کتاب بعون الله الوهاب خواهیم آورد.
ثالثاً: و بدتر از همه! از بیم جان و به امید أخذ امان به نگارش توبهنامهای فضیحتبار دست زد که مخالف و مؤالف آن را گزارش کرده اند، چنانکه گلپایگانی (مبلغ مشهور بهایی) از نقل آن در کتاب «کشف الغطاء» دریغ نورزیده است!([21]) و نمیدانم بابیها و بهاییهای باانصاف در برابر این آیة پرصلابت از قرآن عظیم چه خواهند گفت که در شأن پیامبران حق میفرماید:
﴿úïÏ%©!$# tbqäóÏk=t7ã ÏM»n=»yÍ «!$# ¼çmtRöqt±øsur wur tböqt±øs #´tnr& wÎ) ©!$# 3 4s"x.ur «!$$Î/ $Y7Å¡ym ÇÌÒÈ﴾. (الأحزاب: 39) «آنان که پیامهای خدا را میرسانند و از او میهراسند و از هیچکس جز خدا باک ندارند، و کافی است که خدا حسابرس خلق باشد!.
رابعاً: دوباره همان سجعپردازی و آیهسازی پیامبر نمایان را به زشتترین صورت، ادامه داد از قبیل آن که:
«تعالی مثل ذلک البهی المتبهی المتباه.
وتعالی مثل ذلک الجلل المتجلل المتجال...
وتعالی مثل ذلک النور المتنور المتنا و
وتعالی مثل ذلک القدم المقتدم المتقاد...»([22]).
که هرکس برای این عبارات بر طبق موازین و لغت عرب معنای درستی آورد او را جایزه باید داد و دست مریزادش باید گفت!.
خامساً: همانگونه که در فرقة ضالة باطنیه محکمات وحی را به «تأویل» میبردند، علیمحمد شیرازی نیز همة مبادی دیانت از قبیل وحی و اعجاز و بهشت و دوزخ و... را به تأویل کشید و برای هرکدام معنای غریبی تراشید که از نص آیات و صریح آثار و اجماع امت دور و بیگانه بود، و حتی با زبان عرب نمیساخت([23]).
سادساً: علیمحمد شیرازی و سپس میرزا حسینعلی مازندرانی (بهاءالله) که مدتها در سلیمانیة عراق در سلک درویشان قادری به سر برده بود، همچون صوفیان قلندر بنای «شطح و طامات» نهادند، یعنی از ادعای صریح «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» که در قرآنکریم از زبان فرعون روایت شده، باز نایستادند چنانکه عموم بهائیان از علیمحمد باب با عنوان «حضرت رب أعلی» نام میبرند([24])، و میرزا حسینعلی بهاء نیز در قصیدة ورقائيه آشکارا ندای «كُلُّ الأُلوهِ مِنْ رَشْحِ أَمْرِيْ تَأَلَّهَتْ»([25]) در داده است که شرح این دعاوی را در همین نوشتار إن شاءالله تعالی خواهید خواند.
حاصل کار آن شد که عدهای از هموطنان ساده دل ما، فریب خوردند و از امت اسلامی دور افتادند و حوادث اسفانگیز فراوانی رخ داد و در پی آن رویدادهای اندوهبار، این بندة بیمقدار تصمیم گرفت که با استناد به آثار علیمحمد باب و حسینعلی بهاء و نوشتههای اخلاف و اتباع ایشان دست به قلم برده و در خلال شرح احوال باب و بهاء و ذکر جانشینان آن دو، شطری از لغزشهای بیحساب آنها را به شمارش آورد، شاید به رحمت ایزدی و لطف خداوندی برادران و خواهرانِ از دست رفتة ما بیدار شوند و به آغوش اسلام عزیز و میهن اسلامی بازگردند، ﴿$tBur y7Ï9ºs n?tã «!$# 9ÌyèÎ/ ÇËÉÈ﴾.
تهران – شوال 1419 هجری قمری
اسفندماه 1377 هجری شمسی
مصطفی حسینی طباطبائی
نه هـرکه چـهره برافروخت دلبری داند
نه هـرکـه آینــه ســازد سـکندری داند
نه هرکه طرف کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کـلاه داری و آییـن ســروری دانــــد
هــزار نکتــة باریکــتر ز مو اینجاسـت
نه هــرکـه سـر بتراشد قلندری دانــد
حافظ
در احوال و آثار باب
1
سوابق علیمحمد باب
آموزگاران علیمحمد باب
پژوهش در سوابق مدعیان و کاوش در این که با چه مکاتبی پیوند داشته اند و کدامین اندیشه در آنان مؤثر افتاده است؟ از جمله مباحثی است که تا حدود بسیاری پرده از اسرار ایشان برمیدارد و راز حقانیت یا بطلان ادعای آنها را آشکار میسازد، از این رو گاه در کتب آسمانی و صحف الهی بر پیشینة پیامبران حق اشارت رفته و از این راه بر اصالت ادعای آنان استدلال شده است، چنانکه قرآنکریم به مصداق ﴿ôs)sù àM÷VÎ7s9 öNà6Ïù #\ßJãã `ÏiB ÿ¾Ï&Î#ö6s% 4 xsùr& cqè=É)÷ès? ÇÊÏÈ﴾.([26]) (يونس: 16). به سوابق پیامبر ارجمند اسلام ص توجه داده و در بارة بهرهنگرفتن وی از مقالات دیگران، فرموده است:
﴿$tBur |MZä. (#qè=÷Fs? `ÏB ¾Ï&Î#ö7s% `ÏB 5=»tGÏ. wur ¼çmÜèrB ÎYÏJuÎ/ ( #]Î) z>$s?ö^w cqè=ÏÜö6ßJø9$# ÇÍÑÈ﴾. (العنکبوت: 48) یعنی: @تو پیش از نزول قرآن هیچ کتابی را نمیخواندی و خطی به دست خود نمینوشتی که اگر چنان بود، باطلاندیشان به شک میافتادند!.
بررسی پیشینة علیمحمد شیرازی (پیش از آن که ادعای بابیت نماید) نیز رهگشای آشنایی با ادعاهای اوست و از اسرار وی، استار را برمیدارد و نشان میدهد که انحراف علیمحمد باب از چه مکتب و مذهبی سرچشمه گرفته است؟.
سید علیمحمد در سال 1235 هـ.ق در شیراز از پدری به نام محمد رضا که کار بزازی داشت زاده شد، در کودکی پدر خود را از دست داد و خالویش سید علی او را به مکتب شیخ عابد شیرازی سپرد، علیمحمد در آنجا خواندن و نوشتن فارسی و عربی و اندکی از علم حساب و قرائت قرآن مجید... را آموخت، چنانکه وقایعنگاران بهایی بر این معنا گواهی میدهند، و نبیل زرندی در تاریخ خود و مازندرانی در «اسرار الآثار» و «رهبران و رهروان» و آیتی([27]) در «الکواکبُ الدرية» و دیگران بدین امر اذعان کرده اند، به عنوان نمونه، نبیل زرندی در تاریخش مینویسد:
«حضرت باب (سید علیمحمد) بعد از فوت پدر در دامن مهر خال بزرگوار خود جناب حاجی میرزا سید علی پرورش یافتند، جناب خال یکی از شهدای امر است، خال حضرت باب، ایشان را برای درسخواندن نزد شیخ عابد بردند، هرچند حضرت باب به درسخواندن میل نداشت، ولی برای آن که به میل خال بزرگوار رفتار کنند به مکتب شیخ عابد تشریف بردند، شیخ عابد مرد پرهیزکار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد (احسائی) و سید کاظم رشتی به شمار میرفت»([28]).
و نیز اسدالله مازندرانی در کتاب «رهبران و رهروان» مینویسد:
«سید علی (خالوی علیمحمد) آن حضرت را به مکتب نزد شیخ محمد نام عابد - معلم شیخی- به تحصیل قرائت و کتابت فارسی و غربی و تعلم حساب و سیاق متداول آن ایام گماشت و هرسالی چند که خط و ارتباط برای دفتر نگهداری مراسلات تجاری نیک زیبا و رسا شد با خود به بوشهر برده در تجارتخانة خود و برادر مهترش حاجی سید محمد مشغول ساخت»([29]).
همچنین در کواکب دریه از قول سید جواد کربلائی آمده است:
«روز دیگر باز در خانة خال مذکور، وی (سید علیمحمد) را ملاقات نمودم و در حالتی که از مکتب مراجعت فرموده مشتی کاغذ در دست داشت، سؤال کردم: آقا، اینها چیست؟ با صوتی بسیار ملایم مؤدبانه فرمود: اینها صفحات مشق من است»([30]).
ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهایی) نیز همین مضمون را در کتاب «کشف الغطاء» از سید جواد کربلائی گزارش کرده است([31]).
خط زیبای علیمحمد نیز اثر تعلیم آموزگار وی، شیخ عابد بود که تحریری نیکو داشت و به خوشنویسی معروف بود، چنانکه فیضی بهایی در کتابش مینویسد:
«شیخ عابد نام اصلیش شیخ محمد ملقب به زین العابدین و او را شیخ اَنام نیز میگفتند و از جهت زهد و تقوایی که داشت به شیخُنا و شیخ عابد شهرت داشت، او از پیروان جناب شیخ احمد احسائی بود و به علوم و معارف رایج زمان خود واقف و خطی نیکو داشت»([32]).
بدانگونه که دانستیم، شیخ عابد از تلامذة شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی (سران شیخیه) شمرده میشد، و ظاهراً در دوران تحصیل سید علیمحمد، او را با نام این دو تن آشنا کرد، به همین جهت چون سید علیمحمد در جوانی رهسپار کربلا شد از میان همة علمای آن دیار، در درس سید کاظم رشتی حضور یافت و مجذوب آرا و عقاید «شیخیه» گردید، چنانکه مازندرانی در کتاب «اسرار الآثار» مینویسد:
«در آثار بیان([33]) حاجی سید کاظم رشتی به عنوان معلمی (=آموزگار من) در مواضع بسیار مذکور گردید، چنانچه در ذیل نامهای بقر، فتح و بیان شرح سورة بقرة قرآن، ثبت میباشد و در توقیع «فی السلوک إلی الله» است قوله: وعلی التفصیل کتبها سیدی ومعتمدی ومعلمی الحاج سید کاظم الرشتی أطال الله بقاءه، و مفهوم است که این رساله را در ایام حیات سید رشتی نوشتند، و در توقیعی دیگر: وأما ما رأيت فی آيات معلمي من حکم جنان الثمانية(!) و در عدهای از توقیعات، ذکر از معلم دیگری نیز فرمودند»([34]).
مقصود از این معلم دیگر به قول مازندرانی ملا صادق خراسانی از علمای شیخیه بوده است که سید علیمحمد مدتی هم نزد او نیز تلمذ میکرد و راه و رسم شیخیگری را میآموخت، مازندرانی در این باره مینویسد:
«بعضی - چنانچه در ظهور الحق اشاره است- مراد، ملا صادق خراسانی را میدانستند که (سید علیمحمد) در ایام اقامت در کربلا چندی در نزد وی بعضی از کتب ادبیة عربیة متداولة آن ایام را خواندند»([35]).
در اینجا مناسب است علاوه بر آنچه گذشت، نمونة دیگری از سخنان سید علیمحمد را بیاوریم که در آن به سید کاظم رشتی به عنوان «معلمی» اشارت میکند تا شواهد گوناگون دست به دست یکدیگر دهند و غبار شبهه را از اذهان متعصبان پاک سازند، وی در خطبة اول از «تفسیر سورة بقره» مینویسد:
«اللهم إنک أنت لتعلم في يوم الذی أردت إنشاء ذلک الکتاب قد رأيت فی ليلتها بأن أرض المقدسة قد صارت ذرة ذرة ورفعت في الهواء حتی جاءت کلها تلقاء بيتي ثم استقامت. ثم جاءت خبر فوت الجليل معلمي رحمة الله عليه من هنالك!([36]).
سید علیمحمد در این عبارت کوتاه به اغلاط گوناگون درافتاده، چنانکه لفظ «یوم» را مؤنث پنداشته و بر آن ضمیر تأنیث (لیلتها) آورده است در صورتی که (لیلته) باید مینوشت، همچنین در عبارتش: «أرض المقدسة» به کار برده که درست نیست چرا که موصوف با صفت خود در حرف تعریف (الف و لام) تطبیق میکند. و بنابراین، لازم بود: «الأرض المقدسة» بنویسد، و انگهی «جاءت خبر فوت الجليل...» نیز خطا است که ضمیر مؤنث برای فعل بیوجه آمده و باید «جاء خبر فوت...» میگفت ([37]). از اینها که بگذریم، ترجمة سخن او چنین است:
«بار خدایا! تو میدانی در روزی که این کتاب را میخواستم پدید آورم در شبش دیدم که آن سرزمین مقدس (کربلا) ذره ذره گشت و در هوا بلند شد تا به پیش خانة من رسید آنگاه استقرار یافت، سپس خبر فوت آن دانشمند بزرگوار آموزگار من که رحمت خدا بر او باد، از آنجا آمد».
شگفت آنکه علی رغم این همه تصریحات که سید علیمحمد در بارة آموزگاران خود دارد، عباس عبدالبهاء در کتاب «مفاوضات» درسآموختن علیمحمد را از معلمان به کلی انکار نموده و او را از هرگونه تحصیل دانش برکنار شمرده است! و در این باره مینویسد:
«اما حضرت أعلی - روحی له الفداء- در سن جوانی بیست و پنج سال از عمر مبارک گذشته بود که قیام بر امر فرمودند، و در میان طائفة شیعیان عموماً مسلم است که ابداً حضرت در هیچ مدرسهای تحصیل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند»([38])!.
با وجود شواهدی که برخلاف این انکار خیانتبار آوردیم، دو ایراد اساسی دیگر نیز بر این سخن داریم:
نخست آن که برعکس قول عبدالبهاء طائفة شیعیان از حضور سید علیمحمد در درسهای سید کاظم رشتی به تصریح خبر داده اند، و حتی معاصران و همدرسان سید علیمحمد این امر را گزارش کرده اند، چنانکه میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» آورده است:
«مؤلف گوید... فرقة دیگر از متابعان شیخ احمد (احسائی) بابیه میباشند و رئیس ایشان میر علیمحمد شیرازی است، و او دعوی بابیت میکرد و میگفت که من نائب خاص حضرت صاحب الزمان میباشم و او در نزد حاجی سید کاظم (رشتی) تلمّذ میکرد، و در همان زمان که مؤلفِ کتاب در عتبات مشرف بودم و چند وقتی به درس حاج سید کاظم میرفتم، میر علیمحمد هم به درس او میآمد و قلم و دواتی همراه داشت، و هرچه سید کاظم میگفت از رطب و یا بس، او در همان مجلس درس مینوشت»([39]).
دوم آن که مورخان بهایی نیز برخلاف ادعای عبدالبهاء با شواهد و مدارک درسخواندن سید علیمحمد را به اثبات رسانده اند و فقط تصریح کرده اند که وی مانند دیگر محصلان به صورت منظم درس نیاموخته و به پراکندهخوانی روی آورده است، چنانکه مازندرانی در کتاب «اسرار الآثارِ خصوصی» مینویسد:
«چون تلمّذ سیّد باب (سید علیمحمد) به صغر سن در مکتب شیراز نزد معلّمی کامل به وضع و مقدار در خور آن ایام مُسلّم در تاریخ، و حضور چندی در محضر درس حاجی سید کاظم رشتی به کربلا در ایام شباب نیز مصرح در کلمات خودشان است، و آثار خطی به غایت زیبایشان در دسترس عموم میباشد، مرادشان از اُمّیّت (درسنخواندگی) این است که تحصیلات علمیه به ترتیب و تدرج از مقدمات به درجات عالیه به نوعی که معمول و متداول ایام بود، مانند شیخ احسائی و سید رشتی و علمای اصحابشان و غیرهم از علما، ننمودند، و این را به تشبیه و تقریب به حال جدّ امجد اعلای خود امیّت گفتند([40])، و آنچه از خطوط و آثار و حتی صورت محاسبات تجارتی بوشهر که به خطشان باقی است و غیرها محقق میگردد، این است که قرائت و کتابت فارسی متداول نه به طریق علمی و نیز مقدار اندکی از کتب و قواعد عربی به اسلوب آن ایام و نیز زیبایی خط و علم حساب رقومِ معموله را در مکتب شیراز طی نمودند، و منظور خالشان برای واردکردن به حجرة تجارت همه بیش از این نبود، و ایشان همچنین معلوم است که به ورود در این علوم مرسوم متداولة زمان دلبستگی نشان نمیدادند، ولی در ایام جوانی با عدم رضایت خالها به کربلا رفتند و در محضر سید رشتی، مسائل عرفانی و تفسیر و تأویل احادیث و آیات از طریق اثناعشری و عرفانهای مربوط به شیخ احسائی را بسیار شنیدند، و به فقه امامی از روش آنان ورود نمودند و چنانچه از آثارشان مستفاد میگردد در مطالب و مآرب شیخ و سید، بیش از همة امور دیگر وارد شدند و به آن مکتب نزدیکتر بودند»([41]).
بنابراین، ادعای عباس عبدالبهاء سخنی گزاف و باطل است و از مقام تحقیق فاصلهای عمیق دارد.
درسهایی که علیمحمد باب آموخت
دانستیم که سید علیمحمد در کربلا به حوزة درس سید کاظم رشتی وارد شد و چندی نزد او به تحصیل و تلمّذ گذارند. سید کاظم، برجستهترین شاگرد شیخ احمد احسائی به شمار میرفت، و پس از وفات شیخ، پیروان وی پیرامون سید کاظم را گرفتند و او را به استادی و رهبری پذیرفتند، اندیشههای سید کاظم بازگوکنندة افکار شیخ احسائی بود و نغمههای او را به تکرار مینواخت. بنابراین، باید دانست که شیخ احسائی چه آرای ویژهای آورده که از دیگر علمای شیعه جدا شده است تا معلوم شود که علیمحمد باب کدام درس را از وی فرا گرفته و سرمایة دعاوی خویش ساخته است؟ مخصوصاً که سید علیمحمد به پارهای از آرای غریب شیخ احسائی در کتاب «بیان فارسی» صریحاً اعتماد و استناد میکند([42]). از شیخ احسائی آثار متعددی برجای مانده ولی مشهورترین اثر او کتاب «شرح الزيارة الجامعة الکبيرة» است که سید علیمحمد آن را دیده([43]) و در «بیان فارسی» فقراتی از اصل آن زیارت را میآورد([44]). پس لازم میآید که ما شمهای از آرای غریب و اقوال عجیب احسائی را از کتابش در اینجا نقل کنیم.
آنچه بیش از هرچیز در «شرح زیارت جامعه» به چشم میخورد، غُلو و زیادهروی احسائی در بارة پیامبر گرامی اسلام ص و خاندان ارجمند اوست، شیخ به صراحت آنان را نفس صفات الهی میشمرد! و در این باره مینویسد:
@الأربعة عشر معصوماً هم صفات الله!([45]).
یعنی: «چهارده معصوم صفات خداوندی هستند»! باز مینویسد:
@کونهم معانيه تعالی يعنی علمه وحکمه وأمره... وقدرته الجامعة!([46]).
یعنی: «مقصود از آن که ایشان (پیامبر و خاندانش) معانی الهی هستند، این است که آنان علم و حکم و فرمان... و قدرت فراگیر خداوندند».
شیخ که در بحث از عُلوّ اهل بیت † به غُلوّ درافتاده است در جای دیگر از کتابش ادعا میکند که:
@وجودهم علة لوجود الموجودات ووجود الموجودات قائم بوجودهم قيام صدور!([47]).
یعنی: «وجود ایشان (پیامبر و خاندانش) علت هستی موجودات است و هستی موجودات بدانها وابسته و قائم میباشد، به نحوی که همگی از سوی ایشان صادر شده اند»!.
نتیجة این رأی آن است که همة بندگان خدا، بندگان پیامبر و امامان اند، چنانکه شیخ به تصریح از این معنی یاد میکند و مینویسد:
@إن العباد عباد لهم عباد طاعة وإنما الکلام في أن العباد عباد لهم عباد رق والأخبار في بواطن تفسيرها ودليل العقل تدل علی ذلك إلا أنه من المکتوم الذی أمروا بکتمانه!([48]).
یعنی: «همانا بندگان (خدا) در مقام فرمانبرداری بندگان ایشانند، اما سخن بر سر آن است که بندگان خدا عبد رق یا بردگان پیامبر و خاندانش نیز هستند (یا نه؟) اخبار با توجه به تفسیر باطنی آنها و همچنین دلیل عقلی بر این معنا دلالت دارند، جز آن که این امر از چیزهایی است که ایشان به پنهانکردنش فرمان داده اند»!.
اینک چرا شیخ به آشکارساختن این راز پنهان پرداخته؟ و با اجازة چه کسی آن سرمکتوم را آشکار ساخته؟ ما نمیدانیم! اما در اینجا دو موضوع برای ما روشن است:
یکی آن که پیامبر ارجمند اسلام ص و خاندان گرامیش هرگز ادعا نکردند که آفریدگار موجودات هستند و آدمیان در آفرینش قائم به ایشانند، و همچنین ادعا نکردند که مردم بندگان و بردگان آنان شمرده میشوند.
دوم آن که اندیشههای شیخ احسائی در علیمحمد باب مؤثر افتاده و آن مقامات موهوم را برای خود قائل شده است، چنانکه در کتاب «بیان فارسی» مینویسد:
کل شیء به او (سید علیمحمد) خلق شده و میشود و او است قائم به نفس خود بالله، و کل شیء قائم به او است»!([49]).
و باز مینویسد: «ای اهل بیان! پناه به محبوب خود (علیمحمد) برده که طوق عبودیت او را بر اعناق خود داشته باشید، و در حق او روا دانید آنچه که در حق خود که عبید رق او هستید، روا ندانید»!([50]).
و همچنین میگوید:
«هرنفس مؤمن در بیان، عبد رق([51]) او (علیمحمد) بوده و هستند، چنانچه اولوالهیاکل([52]) در قرآن عبد رق رسول الله بوده و هستند»!([53]).
همانگونه که ملاحظه میشود تعبیر «قائمبودن» مخلوقات به کسانی جز خدا و «عبد رق» آنان شمرده شدن، عیناً از شیخ احمد احسائی به علیمحمد شیرازی سرایت کرده و در قرآنکریم به هیچ وجه از این تعبیرات حقارتانگیز و شرکآمیز خبری نیست، و پیامبر گرامی اسلام ص بشری همچون دیگر افراد بشر به شمار آمده که در پرتو وحی قرار گرفته است و هرگز مردم را به بندگی خود دعوت نکرده، چنانکه در کلام ربانی میخوانیم:
﴿ö@è% !$yJ¯RÎ) O$tRr& ×|³o0 ö/ä3è=÷WÏiB #Óyrqã ¥n<Î)...﴾. (فصلت: 6) یعنی: @بگو جز این نیست که من بشری همانند شما هستم، مرا وحی (الهی) فرا میرسد...!.
و نیز میخوانیم: ﴿$tB tb%x. @t±u;Ï9 br& çmuÏ?÷sã ª!$# |=»tGÅ3ø9$# zNõ3ßsø9$#ur no§qç7Y9$#ur §NèO tAqà)t Ĩ$¨Z=Ï9 (#qçRqä. #Y$t6Ïã Ík<...﴾. (آل عمران: 79) @هیچ بشری را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبری دهد، سپس به مردم گوید که بندگان من باشید...!. و نیز بنابر سخن امیر مؤمنان علی ÷ افراد بشر همگی آزاد آفریده شده اند و بندة کسی جز خدا نیستند، همانگونه که در نهج البلاغه مأثور است:
@لا تکن عبد غيرك وقد جعلك الله حراً!([54]).
یعنی: «بندة دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است».
از درسهای دیگری که سید علیمحمد از شیخیگری فرا گرفت: «تأویل محکمات قرآن» بود که شیخ احسائی در این راه مبالغه مینمود و راه فرقة «باطنیه» را میپیمود، چنانکه کار را در «شرح زیارت جامعه» به جایی رسانده که آیة کریمة: ﴿ôs)s9ur $oYø¯gwU ûÓÍ_t/ @ÏäÂuó Î) z`ÏB É>#xyèø9$# ÈûüÎgßJø9$# ÇÌÉÈ﴾. (الدخان: 30) را به نجات آل محمد ص تأویل میکند، و مینویسد:
یعنی: «نجينا آل محمد -صلى الله عليه وعليهم- من العذاب المهين»([55]) (آل محمد -صلى الله عليه وعليهم- را از عذاب خوارکننده رهایی دادیم)! با آن که بنی اسرائیل در قرآن مجید به سختی مورد نکوهش قرار گرفته اند، و تأویل آنان به آل محمد -صلى الله عليه وعليهم- دور از انصاف و برخلاف ادب و ثواب است، این افراط در تأویل آیات بدانجا میرسد که شیخ احمد «يوم القيامة» یا «الساعة» را نیز به تأویل میبرد و آن را به معنای «روز قیام حجت موعود» حمل میکند! و در این باره مینویسد:
@وغيبة الحجة ÷ من أعظم الابتلاء لطول المدة وعدم التوقيت علی شدة الحاجة وهی الساعة التي! قال الله تعالی: ﴿y7tRqè=t«ó¡o Ç`tã Ïptã$¡¡9$# tb$r& $yg8yóßD ( ö@è% $yJ¯RÎ) $ygãKù=Ïæ yZÏã În1u ( w $pkÏk=pgä !$pkÉJø%uqÏ9 wÎ) uqèd 4 ôMn=à)rO Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# ÇÚöF{$#ur 4 w ö/ä3Ï?ù's? wÎ) ZptGøót/﴾. (الأعراف: 187)([56]).
یعنی: «غیبت حجت ÷ از بزرگترین آزمایشها است برای آن که مدتش دراز شده و زمان معینی برای آن تعیین نکرده اند با آن که نیاز بدان بسیار است، و این همان ساعتی است که خداوند متعال (در قرآن) میفرماید: از تو در بارة آن ساعت (الساعة) میپرسند که چه وقت فرا میرسد؟ بگو: آگاهی از آن ویژة خداوند من است و جز او کسی آن را در وقتش آشکار نمیکند، بر آسمانها و زمین گران میآید و شما را جز به طور ناگهان نیاید...».
پیداست که تأویل شیخ تأویلی علیل است چرا که ظهور مهدی موعود در زمین رخ میدهد، و با «آسمانها» پیوندی ندارد تا بر آنها گران آید! آنچه آسمانها قدرت تحملش را ندارند و با آمدنش نظام آسمانی درهم میریزد، همان قیامتی است که شرحش در آیات قرآنی به تفصیل آمده و از ضروریات اسلام بلکه همة ادیان شمرده میشود. باری، این شیوة تأویلگرایی از فرقة شیخیه به سید علیمحمد منتقل شد و او در آثار خود مقصود از قیامت قرآنی را قیام خودش معرفی کرد و تاریخ دقیق آن را مذکور داشت! چنانکه در کتاب «بیان فارسی» ابتدا مینویسد:
«مشاهده نمیشود که احدی از شیعه یوم قیامت را فهمیده باشد، بلکه همه موهوماً امری را توهّم نموده که عندالله حقیقت ندارد»!([57]).
سپس به پیروی از شیخ احمد احسائی، حقیقت قیامت را توضیح میدهد و با روزی که خود به ادعای موهومش برخاسته تطبیق میکند و میگوید:
«از حین ظهور شجرة بیان إلی ما یغرب، قیامت رسول الله (محمد ص) است که در قرآن مجید وعده فرموده که اول آن، بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنة هزار و دویست و شصت که سنة هزار و دویست و هفتار بعثت میشود، اول یوم قیامت قرآن بود و الی غروب شجرة حقیقت([58])، قیامت قرآن است»!([59]).
از دیدگاه سید علیمحمد، او که «شجرة بیان» و «شجرة حقیقت» است همین که دعوت خود را آشکار ساخت، قیامت قرآنی به پا شد و بهشت و دوزخ موعود فرا رسید! پس هرکس دعاوی سید علیمحمد را باور نکرد، گرفتار آتش جاویدان شد و هرکس بدو ایمان آورد، در بهشت ابدی ورود نمود، چنان که این معنا را در کتاب «بیان» به تفصیل آورده است([60]). اکنون جای آن دارد که بپرسیم: آیا کافران قریش که با پیامبر اسلام ص بر سر قیامت به سختی مخالفت میورزیدند، انصافاً برای همین امر منازعه مینمودند که پیامبر ص میگفت: در هزار و دویست و اندی سال دیگر مردی برمیخیزد و آیندگان را به آیینی تازه فرا میخواند!؟ یا نزاع آنها از آنجا بود که میگفتند: ﴿(#sÏär& $¨Zä. $VJ»sàÏã $¹G»sùâur $¯RÏär& tbqèOqãèö7yJs9 $Z)ù=yz #YÏy` ÇÍÒÈ﴾. (الإسراء: 49) «آیا چون استخوانهای پوسیده شویم باز از نو برانگیخته خواهیم شد؟» آیا اختلاف آنها با پیامبر بر سر ظهور مردی در ده قرن بعد بود؟ یا آن که مشرکان میگفتند: ﴿`tB $tRßÏèã﴾، «چه کسی ما را به زندگی تازه باز میگرداند؟» و پیامبر ص پاسخ داد: ﴿Ï%©!$# öNä.tsÜsù tA¨rr& ;o§tB﴾، «آن کسی که نخستین بار شما را آفرید»، چنانکه در سورة إسراء آیة 51 و دیگر سورههای قرآنی به تصریح آمده است.
به راستی موضوع قیامت و بهشت و دوزخ در قرآن، مقولهای نیست که اهل انصاف بتوانند رأی قرآن را در باره اش نادیده انگارند یا به تأویل برند، هرچند مسلمان هم نباشند، زیرا در این مرحله نصوص محکم قرآنی حکومت میکنند که احتمال معانی خلاف در آنها نمیرود.
علاوه بر آنچه گذشت، شیخ احسائی سخنانی به میان آورده که در خلال آنها با کمال شگفتی «قرآن» و «روح القدس» را به تأویل میبَرَد، و این امور را تعبیری از «عقل پیامبر» و «عقل امامان» معرفی میکند! و هرچند این معنا از عالمی مسلمان بسیار بعید است، ولی چه میتوان کرد که در کلمات شیخ به صراحت آن را میتوان یافت، چنانکه در «شرح الزيارة» مینویسد:
«وأما ما دلتْ عليه الأخبارُ من أن تلك الشهادة إنما هی بروحِ القدسِ لأنه هو الذی يسددهم ويحدثهم بل فی بعضها أن الإمام إذا غاب عنه المَلَكُ الـمُحَدِّثُ لا يَعلَم ويَغفل، فالمراد به العقل الأول عند الحکماء وهو القلم وهو عقل محمد وعقلهم †»!([61]).
یعنی: «اما آنچه اخبار بر آن دلالت میکند این است که گواهی امامان به کمک روح القدس است، زیرا که او آنان را راهنمایی میکند و با ایشان سخن میگوید، بلکه در پارهای از اخبار آمده که چون فرشتة سخنگو از امام پنهان شود امام چیزی نمیداند و بیخبر میماند، مراد از این فرشته عقل اول به نزد حکما است که همان قلم باشد، و آن عبارت از عقل محمد ص و عقل امامان † است»!.
و باز در همان کتاب مینویسد:
@إن القلمَ والعقلَ وما أشبهه من المذکورات يراد منها عقله صلى الله عليه وآله!([62]).
یعنی: «مراد از قلم و عقل و امثال این امور که ذکر شد، همان عقل پیامبر صلى الله عليه وآله است»!.
شیخ با این قبیل بیانات، راه را برای سید علیمحمد باز کرد و او با عقل و رأی خود سخنانی را ساخته و پرداخته کرد و آنها را از سوی خدا به شمار آورد، و از این رو دیده میشود که آشکارا خود را «مُنزِل آیات»! و «جَاعلِ آنها» میشمرد، نه کسی که فرشتة وحی بر او نازل شود و پیام خدا را بدو رساند، چنانکه در آثار وی میخوانیم:
«اگر کل علمای اسلام به فهم آیات الله اظهار شرف خود میکنند، آن (سید علیمحمد) به جعل آیات، اظهار شرف خود را نمود تا آن که از برای آنها تأملی در تصدیق به آن نباشد و قرآن که بیست و سه سال نازل شد، خداوند عزوجل قوه و قدرتی در آن حضرت (علیمحمد) ظاهر فرمود که اگر خواهد در پنج روز و پنج شب، اگر فصل به هم نرسد، مساوی آن نازل میفرماید»!([63]).
همانطور که ملاحظه شد، سید علیمحمد خویشتن را دارای «قوهای» میدیده که چون بخواهد آیاتی را جعل و نازل میکند! و این دعوی با ادعای پیامبران حق که خود را «مهبط وحی» میشمردند، نه «جاعل آیات» به کلی و از اساس تفاوت دارد.
آنچه در بارة تأثیر شیخ احسائی بر سید علیمحمد آوردیم، نهری از بحر و مشتی نمونة خروار بود، در اینجا تنها از اصول معارف دینی (توحید، نبوت، معاد) سخن در میان آمد، اما تأثیر شیخ بر علیمحمد بدانچه گفتیم محدود نیست، و در اموری دیگر نیز به نظر میرسد که از ذکر آنها صرف نظر کردیم.
2
دعاوی گوناگون
علیمحمد باب
از بابیگری تا الوهیت!
سید علیمحمد پس از آن که چندی در کربلا از حوزة درس سید کاظم رشتی بهره گرفت در سال 1257 هـ.ق. به زادگاه خود - شیراز- باز گشت. وی به وقت فرصت از مطالعة کتب مذهبی خودداری نمیکرد، و واضح است که بیشتر به خواندن کتبی روی میآورد که با مذاق شیخیگری و تأویلگرایی سازگار باشد، چنانکه به کتاب «سنابرق» اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) توجه تام داشت، و آن را با تأمل تمام مطالعه میکرد، و بنا به قول مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» در بارة آن نوشت:
@لقد طالعتُ سنابرق جعفر العلوی وشاهدت بواطن آياتها!([64]).
یعنی: «کتاب سنابرق، اثر جعفر علوی را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم».
تا آن که سید رشتی به سال 1259 هـ.ق در کربلا درگذشت، و پس از وفات او، شاگردانش جانشینی برای وی میجستند که به قول ایشان مصداق «شیعة کامل» و «رکن رابع»([65]) باشد، در این هنگام که میان چند تن از تلامذة سید رشتی رقابت افتاده بود([66])، سید علیمحمد به میدان آمد و در آن رقابت شرکت کرد، بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب امام زمان» و واسطة امام غایب و شیعیان معرفی کرد، بدین صورت که بخشهایی از قرآنکریم را با روش «تأویلگرایی» که از مکتب شیخیه آموخته بود، تفسیر نمود و در آنجا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان او را مأمور ساخته تا جهانیان را ارشاد کند و خود را «ذکر امام» و «باب او» نامید، چنانکه در آغاز کتاب «أحسن القصص» یا «قيوم الأسماء» نوشت:
@الله قد قدّر أن يخرج ذلك الکتاب فی تفسير أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن أبی طالب علی عبده ليکون حجة الله من عند الذکر علی العالمين بليغاً!([67]).
یعنی: «همانا خدا مقدر کرده که این کتاب در تفسیر بهترین داستانها (داستان یوسف) از نزد محمد پسر حسن پسر علی پسر محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابی طالب بر بنده اش بیرون آید تا از نزد ذکر (علیمحمد) حجت بالغة خدا بر جهانیان باشد».
و بازهم در همان کتاب خطاب به شیعیان نوشت:
@يا أيها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر!([68]).
یعنی: «ای گروه (شیعیان)! من باب امام شما هستم که در انتظار وی به سر میبرید».
همانطور که ملاحظه شد، سید علیمحمد در آغاز امر خود را «ذکر» و «باب امام» شمرده و نام دوازدهمین امام شیعیان و پدران وی را تا علی بن ابی طالب ÷ به صراحت یاد کرده است، و همچنین در آثار اولیه اش آئین مقدس اسلام را آئینی جاودانه و پیامبر ارجمندش را خاتم پیامبران به شمار میآورد، چنانکه در همان کتاب «أحسن القصص» مینویسد:
@إن کنتم آمنتم بمحمد رسول الله وخاتم النبيين وکتابه الفرقان الذی لا يأتيه الباطل!([69]).
«اگر ایمان آورده اید به محمد فرستادة خدا و خاتم انبیا و به کتاب فرقان که هرگز باطل در آن راه نمییابد».
باز مینویسد:
@لما أتی الله بمحمّد نبيه قد قضی في علمه بأن يختم النبوة يومئذ!([70]).
یعنی: «چون خدا پیامبرش محمد را آورد در علم الهی گذشت که نبوت را در آن روز به پایان رساند».
ولی با کمال شگفتی پس از مدتی ادعایش را فراتر برده و از مهدویت و نبوت گذر کرد، و سرانجام از ربوبیت خویش سخن گفت! و احکام قرآن را به گمان خود نسخ کرد و قوانین دیگری ابداع و اختراع نمود، چنانکه در مجلس تبریز به صراحت ادعای «مهدویت» نمود، و به نقل نبیل زرندی در تاریخش اظهار داشت:
«من همان قائم موعودی هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستید»([71]).
و به قول صاحب «کواکب دریه»:
«به مجرد آن که علما، از داعیة ایشان سؤال نموده اند فوراً اظهار مهدویت فرمود»([72]).
سپس در کتاب «بیان عربی و فارسی» دورة اسلام و قرآن را با ظهور خود و آوردن کتاب «بیان» پایان یافته شمرد! بدانگونه که در «بیان عربی» نوشت:
«در هرزمان خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجتی از برای خلق مقدّر فرموده و میفرماید، و در سنة هزار و دویست و هفتاد از بعثت محمد رسول الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علیمحمد که دارای هفت حرف است) قرار داد»([73]).
سید علیمحمد بدانگونه که گفتیم، در این مرحله نیز توقف نکرد و خود را اشرف از پیامبر اسلام ص انگاشت و کتاب «بیان» را برتر از قرآنکریم پنداشت، چنانکه در «بیان فارسی» مینویسد:
«نفوسی که به عیسی بن مریم و کتاب او ایمان آوردند اگر شناخته بودند که ظهور محمد بعینه همان ظهور بوده به نحو اشرف در آخرت، و کتاب او همان انجیل بوده به نحو اشرف، احدی از نصاری از دین خود برنگشته کُل، به رسول الله ایمان آورده و به کتاب او تصدیق نموده، و همین قسم اگر مؤمنین به رسول الله و کتاب او یقین کنند که ظهور قائم و بیان، همان ظهور رسول الله هست به نحو اشرف در آخرت، و این کتاب بعینه همان فرقان است که به نحو اشرف نازل شده در آخرت، احدی از مؤمنین به قرآن، خارج از دین خود نشده و اقرب از لمح بصر (کمتر از یک چشم بهم زدن) ایمان آورده و تصدیق بیان نموده، و حال آن که عدم ایمان ایشان عندالله مردود است»!([74]).
سید علیمحمد به ادعاهای مذکور (بابیگری، مهدویت، نبوت و...) بسنده نکرد، و تا به دعوی «الوهیت» برنخاست و خود را با ذات سبحان، یگانه نپنداشت آرام نگرفت! چنانکه در «لوح هیکل الدین» آورده است:
@شهد الله أنه لا إله إلا هو الملک ذوالملاکين وأن علی قبل نبيل ذات الله وکينونته!([75]).
در این عبارت شگفت دو غلط آشکار دیده میشود، یکی واژة «الملاکين» است که ظاهراً علیمحمد آن را جمع «مُلک» به معنای پادشاهی پنداشته با آن که چنین جمع غریبی در زبان عرب دیده نمیشود، و جمع مُلک در عربی به صورت أملاک و ملوک میآید، دیگر آن که به جای «أن علی...» که غلط فاحشی است، «أن علياً» باید میگفت. باری، ترجمة عبارت سید علیمحمد چنین است:
«خدا گواهی داد که معبودی جز وی نیست، او پادشاه و دارای پادشاهیها است، و علی پیش از نبیل (مقصود، علیمحمد است که به حساب ابجد، با علی نبیل برابر میشود) ذات خدا و هستی اوست»!!.
بهانة علیمحمد باب
این همه تلون و تکبر حقاً آدمی را متحیر میسازد، و از غفلت مردمان و سادهلوحی ایشان به شگفتی میبرد که چگونه مجذوب هرشخص متلونی میشوند و دست ارادت بدو میدهند! به هر صورت، جای آن دارد که بررسی کنیم، عذر سید علیمحمد در این ادعاهای رنگانگ چه بود؟.
در این باره هم خود علیمحمد سخنانی دارد، و هم پیروانش بهانههایی آورده اند که به ترتیب شمهای از آنها را در اینجا میآوریم.
مازندرانی در کتاب «أسرار الآثار» از کتابی که سید علیمحمد نگاشته و عنوانش را «دلائل سبعه» گذاشته، چنین گزارش میکند که وی نوشته است:
«نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمین واسع فرموده تا این که آنها را نجات بدهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور إننی أنا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول (تفسیر سورة یوسف) حُکم فرموده تا آن که مردم مضطرب نشوند، از کتاب جدید و امر جدید»([76]).
این بهانه از چند جهت مردود است:
نخست آن که اگر قرار باشد فرستادگان حق با مردم مماشات کنند([77]) و در اصول دعاوی خود به آنها دروغ گویند، از کجا میتوان به اصل راستگویی ایشان اطمینان یافت؟ و چگونه میتوان باور کرد که در ادعای نهایی خویش نیز مصلحت و منفعتی را درنظر نگرفته اند؟ بیدلیل نیست که امام صادق ÷ فرموده است:
@إن اللهَ عزّ وجل لم يبعثْ نبياً إلاَّ بصدْقِ الحديثِ وأداءِ الأمانةِ إلی البَرِّ والفَاجِر!([78]).
یعنی: «خداوند بزرگ، هیچ پیامبری را برنیانگیخت مگر با راستگویی و ادای امانت به نیکوکار و بدکار».
دوم آن که اگر این دروغگویی و تغییر دعاوی برای آن بود که به قول سید علیمحمد: «مردم مظطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید» در این صورت، مقصود وی حاصل نشد و بسیاری از بابیان پس از شنیدن دعاوی گوناگون، از ارادت به علیمحمد دست برداشتند، چنانکه در حادثة «بدشت» که پیروان علیمحمد در آنجا گرد آمده بودند، چون موضوع نسخ شریعت اسلام را اعلام نمودند، اختلاف و اضطراب عجیبی در میان بابیان پدید آمد، و به قول نویسندة کواکب درية:
«بعضی، از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند»!([79]).
و به قول نبیل زرندی در تاریخش:
«بعضی این تغییر را کفر و زندقه میپنداشتند و میگفتند: احکام اسلامی هیچ وقت نسخ نمیشود»([80]).
و به قول مازندرانی در «ظهور الحق»:
«واقعات کسر حدود دربدشت، نه تنها باعث تعرض و هجوم اعداء و شیوع کذب و افترا برای اصحاب بدشت خصوصاً جناب طاهره گشت، بلکه موجب اندهاش و تشتّت احباب مجتمعین آنجا گردید»([81]).
و به قول عباس افندی در «تذکرة الوفاء»:
«جمیع اصحاب اول همه فرار کردند و بعضی به کلی منصرف شدند، بعضی در شک و شبهه افتادند...»([82]).
پس دروغگویی یا مصلحتگرایی سید علیمحمد، سودی بدو نبخشید و برخلاف مصلحت بود! زیرا از پراکندگی یاران و اضطراب آنان جلوگیری ننمود.
سوم آن که ادعای نبوت و نسخ شریعت اسلام از سوی سید علیمحمد با آرا و عقاید شیخ احسائی و سید رشتی به هیچ وجه سازگار نیست، با آن که علیمحمد، آن دو را از رهیافتگان و برگزیدگان معرفی میکند، بلکه ایشان را «دو باب الهی» میشمرد که پیش از او ظهور کرده اند، چنانکه در «أحسن القصص» مینویسد:
@اعلموا يا أهل الأرض إنّ الله قد جعل مع الباب بابين من قبل ليعلّمکم أمره!([83]).
یعنی: «بدانید ای اهل زمین که خداوند پیش از این، دو باب (احمد احسائی و کاظم رشتی) را به همراه باب (علیمحمد) قرار داد تا فرمان خود را به شما بیاموزد»!.
باز مینویسد:
@وقد أرسلت عليکم فی الأزمنه الماضية أحمد وفی الأزمنة القريبة کاظماً فلم يتبعونهما(!!) إلا المخلصون منکم!([84]).
یعنی: «در زمانهای گذشته، احمد و در زمان اخیر، کاظم را بر شما فرستادم و جز اهل اخلاص کسی از شما پیروی از آن دو نکرد».
اینک باید ملاحظه کنیم که شیخ احسائی در بارة پایانیافتن نبوت چه آموزشی به مردم داده، و در کتاب «شرح الزيارة» چه گفته است؟ شیخ در آنجا مینویسد:
@إن جبريل ÷ بعد موت النبی (ص) لا ينزل إلی الأرض بوحي قط لانختام نبوة نبينا صلی الله عليه وآله!([85]).
یعنی: «همانا جبریل ÷ پس از مرگ پیامبر اسلام ص هیچگاه به همراه وحی به زمین فرود نمیآید، زیرا که نبوت پیامبر ما ص پایان پذیرفته است».
و سید کاظم رشتی در «رسالة غرّيه» مینویسد:
«چون رسول اکرم اسلام (ص) ظاهر شد، اقتضاءات گوناگون سپری شده و مقتضیات کلیّه برقرار و کامل گشته و وجود تکوین و تشریع با همدیگر مطابقه نموده، و شریعت آن حضرت برای همیشه ثابت و لایتغیر باقی میماند»([86]).
بنابراین، ادعای پیامبری از سوی سید علیمحمد باب با کدام ملاک و میزان میسازد!؟.
چهارم آن که ادعای نهایی سید علیمحمد امری محال است که هرکس بدان زبان گشاید، بیشک کاذب و مفتری خواهد بود زیرا ممکن نیست که آفریدگان، با ذات خدای سبحان عینیت و یگانگی پیدا کنند، و علیمحمد چنانکه ملاحظه کردیم از اتحاد با ذات حق دم زده است و تصریح نموده که من همان ذات و کینونت (یا هستی) خداوندی هستم! و این کفر واضح و شرک فاضح شمرده میشود، ممکن است گفته شود که ادعای سید علیمحمد دعوی خدایی نبوده، بلکه او مدعی «مظهریت تامة ذات حق» بوده است.
پاسخ آن است که اولاً سید علیمحمد باب از مقام «مظهریت تامة ذات الهی» خود را بالاتر پنداشته و ادعای الوهیت محض نموده است، چنانکه ضمن کتاب «بیان فارسی» مینویسد:
«این (علیمحمد) آیتی است که در او آیتیت دیده نمیشود، بل نفس ظهور الله وذات بطوفان الله»!([87]).
و در «لوح هیکل الدین» میگوید: @وإن علی قبل نبيل ذات الله وکينونته!([88]).
یعنی: «علیمحمد ذات خدا و هستی اوست»!.
ثانیاً: مقام مظهریت مربوط به فعل حق است نه ذات سبحان، زیرا که مقام غیب ذات در مرتبة فوق التمام بالاتر از ظهور و فوق تجلی است، از این رو کنه ذات «مظهر مطلق» ندارد و به اتفاق اهل معرفت مقام «لا اسم له ولا رسم» شمرده میشود، آیا با آمدن سید علیمحمد کدام پرده از کنه ذات اقدس احدیت برداشته شد و کدام سری از اسرار ذات حق آشکار گشت تا سید علیمحمد مظهر آن ذات باشد!؟.
هیچیک از پیامبران خدا † ادعا نکردند که «مظهر تامة ذات الهی» هستند، بلکه همگی گفته اند که «مظهر امر و وحی» خداوندی شمرده میشوند، پس ادعای گزاف علیمحمد جز به زندقه راه به جایی ندارد وما هو إلا ضلال مبين.
آنچه گذشت در پاسخ عذری بود که خود سید علیمحمد برای دعاوی گوناگونش ارائه کرده است، اما جا دارد که ببینیم پیروان علیمحمد در این باره چه گفتند و چه بهانهای به میان آوردند؟.
مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» دفاع میرزا محمد علی انیس یکی از اتباع سید علیمحمد را از این تلون آرا و تغییر ادعا بدین صورت گزارش کرده است:
«حضرت ایشان در سنة 1260 مبعوث شدند، در حالی که اغلب انام محتجب به انواع حجب بودند و حکمت الهیه اقتضا داشت که به تدریج ناس را به درجات عرفان ترقی دهند و به مصداق ﴿äí÷$# 4n<Î) È@Î6y y7În/u ÏpyJõ3Ïtø:$$Î/ ÏpsàÏãöqyJø9$#ur ÏpuZ|¡ptø:$# ( Oßgø9Ï»y_ur ÓÉL©9$$Î/ }Ïd ß`|¡ômr& 4﴾ که سنت الله در ایام ظهور هریک از نقاط مشیت بوده، در ابتدای امر به نام باب و عبد بقیة الله خود را معرفی فرمودند که علی زعم القوم ایشان را مبعوث از امام غائب محمد بن الحسن تصور کردند و لطیفة غیبیه در خلف هیکل منیر خودش پنهان بود و فی الحقیقه، باب وعبد من يظهره الله اند که بعداً در آثارشان خصوصاً در کتاب مستطاب بیان و آثار اخیرهشان واضح و عیان گردید»!([89]).
در پاسخ