پسر چغالهفروش: نه والا.
زن: خداوکیلی؟
پسرک: به والله اگه عطسه کرده باشم! اصلاً من عطسهم نمیاد. من نمیدونم ملت چطور فرتفرت عطسه میکنند. من سالی یکی… دو تا… دیگه آخرش سه تا… پارسال که اصلاً عطسه نکردم… امسالم خداروشکر یه عطسه لحظه سال تحویل کردم که اصلاً عطسه نبود… حساب نیست… صبر بود به والله.
زن: خیالم راحت باشه؟
پسرک: صددرصد، ولی رفتی خونه هم ضدعفونی کن.
زن: با چی؟
پسرک میخندد: با وایتکس.
زن: وا!
پسرک: دروغ نگم، یه بار دیگه هم عطسه کردم.
زن (با ترس): الان؟
پسرک: نه، دو روز بعد از سال تحویل بود. اونم حساب نیست، جختش بود.
زن: حالا اونا رو ول کن. سه ساعت اخیر، اینجا، بالا سر چرخت عطسه نکردی؟
پسرک: به ولله اگه عطسه کرده باشم! نه صبر، نه جخت.
زن: باشه، بده.
پسرک نایلونی برمیدارد و داخلش را فوت میکند تا نایلون باز شود: چند کیلو؟
زن (با تعجب): فوت کردی؟
پسرک: من همیشه فوت میکنم.
زن: خب چرا فوت کردی؟ چرا تو نایلون فوت کردی! نمیخوام… خدایا گه خوردم …درد بخورم اصلاً… نمیخوام…نخواستم… نخواستم.
پسرک: من همیشه فوت میکنم.
قدسیه قاسمی