شب چهارم مرداد شاه به اغما فرو رفت. مرداد ۱۳۵۹ مصادف بود با ماه رمضان و تقریباً همه برای افطار رفته بودند.

کمی پس از افطار دکتر فلاندرن و دکتر فرانیه به همراه متخصص بیرون آوردن از اغما به بیمارستان رفتند و فوری تشخیص دادند که وضع ناجور است. آنها با عجله به اتاق شاه رفتند و دیدند فرح دیبا، اشرف و دیگران بهت زده دور بیمار که در اغما فرورفته ایستادند.
آنها شروع به بالا بردن فشار خون و احیای ضربان قلب کردند، ولی میدانستند که این آخر کار است. فلاندرن به فرح و اشرف گفت امید زیادی به جا نمانده است. باید فرزندان شاه، به ویژه بزرگترها را فرا خواند. فرح از فلاندرن خواست این کار را بکند و زمزمه کنان گفت "من هرگز از عهده این کار برنمیآیم"
شاه چندساعتی به هوش آمد و در این میان توانست با پسرش، همسرش و خواهرش و دیگر فرزندان صحبت کند. فلاندرن به برنار نوشت:
مخصوصاً صحنه اندوه باری را به یاد می آورم که فرحناز کنار تخت او زانو زده بود و دست پدرش را گرفته و به آن بوسه میزد و با لبخندی غمگین به صورتش به فارسی می گفت: "بابا بابا". سمت چپ تخت ما همچنان فشار خون را کنترل و خون تزریق کردیم. ما فقط کاری را که لازم بود انجام می دادیم و شاه صبح درگذشت. هنوز آنجا بودم که فرح کیسهای از خاک ایران را از زیر بالش شاه بیرون کشید. آنها هنگامی که از ایران خارج میشدند آن را با خود آورده بودند.
زمانی که شاه درگذشت همسرش، فرزندانش، خواهرش و امیر پورشجاع، پیشخدمت مخصوصش دورش بودند.
او دو نفس پی در پی و سپس نفسی عمیق کشید و درگذشت. ساعت ۹/۴۵ صبح روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ بود. پورشجاع بنای گریه گذاشت.
دیگران مات و مبهوت مانده بودند. سپس اشرف که کنار فرح و پایین تخت ایستاده بود زمزمه کنان گفت: "چشمهایش را ببندید". فرح چشمهای شاه را بست و سپس از زیر بالش او کیسه خاک ایران و قرآن کوچکی که همیشه شاه به همراه داشت برداشت. شهبانو سپس از دکتر لیوسا پیرنیا خواست حلقه ازدواج شاه را از دستش بیرون بیاورد و به او بدهد. او هم همین کار را کرد. سپس همگی اتاق را ترک کردند تا جدا جدا برگردند و برای آخرین بار با شاه بدرود گویند.
منبع: زندگی و زمانه شاه صفحه ۱۱۰۴، خاطرات فرح پهلوی به زبان انگلیسی ۳۸۴.