در اوایل صبح ۱۹ ژوئن ۱۹۴۲ یک هواپیمای تجسسی آلمان نزدیکیهای مواضع ارتش سرخ فرود اومد ولی چیزی که جالب بود این بود که دنبالهای از دود یا علت دقیقی برای فرود اضطراری این هواپیما وجود نداشت.
وقتی سربازهای شوروی به لاشه هواپیما رسیدن، یک سوراخ گلوله در مخزن سوخت پیدا کردن اما خلبان زنده بود و درگیری و تیراندازی بین خلبان و سربازهای روس شکل گرفت. چند دقیقه بعد خلبان آلمانی کشته شد و سربازها خودشون رو به لاشه هواپیما رسوندن.
وقتی سربازها رسیدن، نشونههای وجود داشت که نشون میداد خلبان میخواسته اسناد محرمانهای که همراه داشته رو بسوزونه ولی خب عمرش قد نداده بوده و موفق نشده بود اون اسناد محرمانه رو از بین ببره. وقتی سربازهای ارتش سرخ اون اسناد رو برداشتن و به سنگرشون بردن متوجه شدن که خلبان، کسی نبوده جز ژنرال رایشل، فرمانده عملیات لشکر ۲۳ پنزر آلمان و اون اسناد هم اسناد عملیاتی بوده به اسم «مورد آبی» یا blue case
اسنادی که از ژنرال رایشل به دست اومد فقط بخش کوچیکی از عملیات بود و نشون نمیداد که دقیقا قراره چه اتفاقی بیافته. به همین خاطر این ریسک وجود داشت که ممکنه اصلا این اسناد، درست نباشن و به عنوان دام برای روسها فرستاده شده باشه.
بعد از بررسی برگههایی که به دست روسها افتاده بود، استالین محتاطانه توصیه کرد: «عقلانیه که فرض کنیم مشابه چنین نقشهای قراره در جبهههای دیگه هم اجرا بشه».
با فرض درست بودن اسنادی که به دست اومده بود، قرار بود عملیات توسط ورماخت در ۲۸ ژوئن ۱۹۴۲ شروع بشه.
در عملیات مورد آبی قرار بود لشکرهای اول، چهارم، ششم و هفدهم زرهی آلمان مشارکت داشته باشن. همین مجموعه لشکرهای جنوبی آلمان سال ۱۹۴۱ اوکراین را به تصرف خودشون درآورده بود و به عنوان سرنیزه تهاجم در شرق اوکراین آماده بودن تا بخش دیگهای از شوروی رو تصرف کنن.
مورد آبی ارتش جنوبی آلمان را دو قسمت میکرد. ارتش اول به ناحیه قفقاز حمله میکرد و میادین نفتی شوروی را اشغال میکرد. ارتش دوم هم به رهبری ارتش ششم به شرق و سمت رود ولگا و استالینگراد رو پوشش میداد. ستونهای آلمانی روانه ورونِژ استالینگراد و روستوف، کنار رود دان شدند.
اما علیرغم همه هشدارها، بخش جنوبی ارتش سرخ قوای کمکی کافی برای مقاومت بهش نرسید تا بتونه جلوی پیشرویهایی که گفتیم رو بگیره. یه کم بعدتر، فشار آلمانها زیادتر شد و روسها کاملا عقبنشینی کردند.
در خلال جلسه استاوکا یا همون فرماندهی عالی شوروی، استالین روو به فرمانده جبهه، تیموشنکو کرد و گفت: «چرا فرمانده میدانی اطلاعی از موقعیت نیروهاش نداره؟ تا جایی که میدانم، ۱۴ لشکر در این نیروها وجود داشت که بیش از ۱۰۰ هزار سرباز میشه»
همین موضوع باعث شد تیموشنکو از فرماندهی ظرف چند روز عزل و واسیلی گوردوف به فرماندهی منصوب بشه. ولی خب وقتی ساختار خراب باشه این تغییر و تحولها فایده نداره و عوض شدن فرمانده به تنهایی اوضاع رو تغییر نمیداد و عقبنشینی ارتش ادامه پیدا کرد. همینطور دومینووار، شهرهای شوروی یکی یکی به دست نیروهای نازی میافتاد.
توی همین حملهها، ارتش سرخ با مشکل جدیدی روبرو شده بود و داشت هزینه زیادی رو بابت این مشکل میداد. مشکل این بود که سربازهای روس دسته دسته و در تعداد زیاد تسلیم میشدن. خیلی از اونها طرف دشمن رفتند و به اونها ملحق شدن که بهش لقب «هیوی» دادن. اصطلاح هیوی از لغت آلمانی «هلفسویلیگر» به معنای کسانی که مایل به کمک هستن میاومد.
این کلمه به شهروندان روسی از جمله سربازهای سابقی برمیگشت که داوطلبانه به نیروهای ارتش آلمان کمک میکردن. اونها معمولا در بخشهای پشتیبانی مثل راننده، پزشکیار یا آشپز به خدمت گرفته میشدن و به ارتش دشمن کمک میکردن. خلاصه که اوضاع برای ارتش سرخ خوب پیش نمیرفت.
در حالی که عقبنشینی ارتش سرخ ادامه داشت، استالین فرمان مشهور شماره ۲۲۷ خودش را صادر کرد. قبلا هم این دستور در محاصره مسکو شنیده شده بود که باعث تولد شعار مشهور «یک قدم هم برنگرد» یا «عقبگرد ممنوع» شد. دستور خونده شد: «تمام صحبتها درباره مناطق زیادی که در عقبنشینیهای بیپایان تقدیم میکنیم، درباره قلمرو وسیعمان و کشورمان که بزرگ و غنی است، جمعیت بی شمارمان و جایی که نان به وفور یافت میشود است. ما فرمانده یا کمیسری را تحمل نخواهیم کرد که به نیروهایش اجازه ترک مواضعشان را بدون کسب مجوز بدهد. وحشتآفرینان و بزدلان باید از روی زمین محو شوند»
بعد از این دستور یا همون شعار یک قدم به عقب برنگرد، اصطلاح «یگانهای سدکننده» ایجاد شد. این نیروها دستور داشتن به افرادی که سعی میکنن برگردن شلیک کنند. خیلیها موافق این دستور بودند و میگفتن این فرمان باید زودتر از اینها صادر میشد. یک سرباز ارتش سرخ نوشته بود اگر اینطور میشد، مواضعمون رو در زمستون از دست نمیدادیم. اما خب خیلیها هم بودن که فکر میکردن اجرای این دستور در عمل غیرممکنه.
از اون طرف تعداد افراد گروههای سدکننده به ندرت به چند صد نفر میرسید و معمولا هم از بدترین و بداخلاقترین سربازهای هر یگان انتخاب میشدن. مثلا چیزی که درست شده بود در مجموع، چهار گروه سد کننده ارتش ۶۲م، حدود ۶۵۰ نفر بود و انتظار میرفت اونها دستور عقب نشینی ممنوع را برای یه ارتش ۵۶ هزار نفری اجرا کنند. در واقعیت، گروههای سد کننده تنها برای جمع آوری افراد ترسو و برگردوندنشون به جبهه خوب بود.
از طرف دیگه همزمان، نیروهای آلمان پیشرویشون به استالینگراد رو ادامه میدادن. ارتش ششم تقریبا به رود دان رسیده بود اما عجیب بود که فرمانده ارتش ششم به شدت مضطرب بود. فرمانده این لشکر یعنی فریدریش پائولوس از ۱۹۳۵ در لشکرهای مختلفی در مقام رییس ستاد فرماندهی حضور داشت و توی برنامهریزی عملیات بارباروسا یا همون عملیات تهاجم آلمان به جماهیر شوروی مشارکت کرده بود.
قبل از پائولوس، ارتش ششم یه فرمانده دیگه داشت. وقتی که فیلد مارشال فون ریشناو فرمانده ارتش ششم در اثر عارضه طبیعی مرد، پائولوس به فرماندهی منصوب شد. مافوقهای پائولوس اون رو آدمی باهوش و با استعداد توصیف کردند، اما سوالی که مطرح بود این بود که آیا اون از قاطعیت لازم برخورداره یا نه؟
پائولوس با سوابق افسریای که داشت، بیشتر به کارمند دولتی شباهت داشت تا یک ژنرال و شاید هم به همین دلیل اون نتونست مثل فرمانده سابق، فون ریشناو افرادش را تحت تاثیر قرار بده. همین مسئله باعث مقایسه شدن همیشگی پائولوس با فون ریشناو میشد. اونقدر این مقایسه کردن ادامه پیدا کرد که دیگه پائولوس کلافه شده بود.
پائولوس رو با همین استرس اینجا نگه داریم و برگردیم سراغ نبردی که داشت آروم آروم شکل میگرفت. نبردی که دست کمی از جهنم نداشت. استالینگراد یکی از شهرهای اصلی صنعتی شوروی و نزدیک به ساحل رود ولگاس که مرکزی برای کارخانههای بزرگ ساخت جنگافزار و تراکتور بوده. در واقع فتح این شهر برای آدولف هیتلر، امتیاز بزرگی به حساب میآمد و باعث قطع شدن مسیرهای حمل و نقل شوروی در جنوب روسیه از طریق رود ولگا میشد.
ارتش ششم آلمان ۲۷۰ هزار نفر نیرو داشت که با ۳۴۰۰ توپ و خمپاره و ۳۵۰ تانک و پشتیبانی ۱۱۰۰ فروند هواپیما همراه میشدن. جبهه استالینگراد شوروی هم از اون طرف تونسته بود ۳۰۰ هزار نیرو، ۵۵۰۰ توپ، ۲۳۰ تانک و ۱۰۰۰ هواپیما رو کنار هم جمع بکنه. اگرچه در همین نگاه اول برتری عددی با ارتش سرخ بود و به چشم میاومد، اما این نیروها باید جبههای به وسعت بیش از ۵۰۰ کیلومتر رو پوشش میدادن. اما پائولوس هم در مقابل میتونست نیروهاش رو در یک بخش جمع کنه و آماده کوبیدن جبهه شرقی یعنی استالینگراد و ولگا بشه.
لحظههای حساس جنگ داشت نزدیک و نزدیکتر میشد و آلمان حمله خودش رو در امتداد دشت دان شروع کرد.
رود دان که از شمال تا جنوب جریان داشت با ولگا فاصلهاش کم بود تا محلی که به جنوب غرب کشیده شده و شکل خمیده طولانی پیدا کند. توی اون خمیدگی، نیروهای شوروی سنگر گرفتن و سراشیبی حاشیه رود دان با ۲۵ تا ۳۰ متر ارتفاع عقبنشینی رو مشکل کرده بود. پیشروی آلمان هم در اینجا میتونست نیروهای شوروی را در سمتِ مشکلِ رود به دام بندازه.
برای ارتش سرخ، ایستادگی و مقاومت تنها گزینه بود. ۱۷ ژوئن ۱۹۴۲ شروع حمله آلمان به خمیدگی دان بود. آلمانها طبق عادتشون پیشبینی پیروزی سریعی رو در مقابل دشمنی که توی این دو سال و خوردهای نبرد بارها شکست خورده بود داشتند. اما، مقاومت سرسختانه باعث شد که جنگ برخلاف انتظارات، روزهای زیادی در اون بخش طول بکشه. این توقف، موفقیت حمله تابستونی آلمان را به خطر میانداخت و آلمانی که به تازگی از یه زمستون سخت و کشنده عبور کرده بود دلش نمیخواست دوباره یک زمستون سرد دیگه رو تجربه کنه.
قرار بر این بود که اگر ارتش پائولوس به استالینگراد نرسه، ارتش اول به سمت قفقاز بره ولی این ریسک وجود داشت که با این حرکت میتونست به راحتی با ضد حملههای شوروی قیچی بشه. درواقع با شکست خوردن یک ارتش، تیکه دوم ارتش آلمان هم در معرض خطر قرار میگرفت.
ارتش چهارم پنزر به فرماندهی ژنرال هاس هم وارد کارزار شده بود و جهتش رو از جنوب به سمت استالینگرادِ خطرناک چرخوند. شهری که به اسم استالین بود حالا در حال تبدیل شدن به مرکز توجهات بود و بزودی تمام چشمهای مردم جهان به اونجا دوخته میشد.
جنگ در غرب رود دان ادامه داشت و در پایان آگوست ۱۹۴۲ ارتش ششم آلمان مقاومت شوروی رو در غرب رود دان در هم کوبید و باعث شد بازماندههای ارتش سرخ به شرق این رود عقب نشینی کنن. آلمانها حالا فقط ۶۰ کیلومتر با استالینگراد فاصله داشتند.
همزمان تانکهای ژنرال هاس از جنوب در حال نزدیک شدن به کارزار استالینگراد بودند. نیروهای هاس ۱۵۰ کیلومتر در دشت حرکت کردن تا بتونن غافلگیرانه در جناح دشمن رخنه کنن.
نیروهای شوروی در این ناحیه بخشی از قوای جنوب شرقی تحت فرماندهی ژنرال یریمنکو بودن. نزدیک ایستگاه کوچیک راهآهن در جنوب غربی استالینگراد اونها با شلیک سهمگین راکتاندازهای کاتیوشا به استقبال تانکهای پیشرو آلمان رفتند. تعداد زیادی راکتانداز کاتیوشا پهلو به پهلوی هم و با شلیکهای هماهنگ شده، شروع کردن به شلیک موشک و تقریبا آسمون اون منطقه رو پر کردن از آتیش. بعد از اینکه حمله تموم شد و بازدیدی از منطقه برای تخمین خسارتهای وارد شده به ارتش آلمان انجام شد، ژنرال یریمنکو به فرماندهی عالی استاوکا گزارش داد: «خلبانی را که برای ارزیابی به میدان فرستادم گزارش داد که آتش سراسر منطقه را فرا گرفته و هر نقطه از آنجا در حال سوختن است؛ به اعتقاد من کاتیوشاها در آنجا تلفات سنگینی وارد آوردهاند».
نتیجه این تهاجم سنگین به ارتش آلمان، توقف حمله هاس وسط راه بود و این موفقیت باعث ترفیع درجه یریمنکو شد. چند وقت بعد یریمنکو در جبهههای جنوب شرقی و استالینگراد برای دفاع از شهر مشارکت کرد.
همزمان ارتش ششم ژنرال پائولوس در حال آماده شدن برای عبور از رود دان بود. در اوایل صبح ۲۱ آگوست، بیشتر از ۲۰۰ قایق هجومی آلمان در آبهای دان حرکت خودشون و موج جدیدی از حمله رو شروع کردن؛ اما سربازهای جبهه استالینگراد آماده بودند و آلمانیها رو با آتش سنگینی روبرو کردن.
دهها قایق غرق شد ولی آلمانها بالاخره به ساحل رسیدن و به حاشیه شرقی دان تسلط پیدا کردن. زمان زیادی نگذشت که پل موقتی به آب افتاد و قوای کمکی به اون منطقه سرازیر شدند. توقف بعدی استالینگراد بود.
یه کم بریم عقبتر، به زمان انقلاب شوروی.
استالینگراد که قبل از انقلاب، اسمش تزاریتسین بود، یکی از قشنگترین و مدرنترین شهرها در قبل از جنگ روسیه بود. کارخونههای جدیدی که ساخته شد، تعداد زیادی از جوونها رو به شهر آورده بود و باعث شده بود در عرض ۱۵ سال جمعیت این شهر از ۸۵ هزار به ۴۵۰ هزار نفر برسه. معماری بکار رفته در شهر با کافهها، سینماها و باغهای عمومی، اونجا رو به زیباترین محل در سراسر دشت ولگا تبدیل کرده بود.
جنگ که شروع شد، انتظار میرفت دیگه تجربه لنینگراد تکرار نشه و شهر سریع تخلیه بشه. اما این اتفاق نیافتاد و وقتی جنگ شروع شد، مردم استالینگراد به سرعت تخلیه نشدند. تنها حدود ۱۰۰ هزار نفر، یعنی یک پنجم جمعیت در آگوست تخلیه شدن.
ظهر ۲۳ آگوست پنزرهای ارتش ششم به سوی استالینگراد حرکت کردن. بالای سر تانکها، ناوگان چهارم نیروی هوایی زوزه کشان از سربازها حمایت میکردن و چراغ سبزی بودن برای ادامه حمله.
هواپیماها علاوه بر اینکه قوت قلبی برای نیروی زمینی بودن، داشتن برای سنگینترین بمبارانی که جبهه شرق تاکنون نظیرش را ندیده بود عملیات خودشون رو شروع میکردن. وقتی که آژیر حمله هوایی به صدا دراومد، خیلی از مردم فکر کردن که یک مانور هوایی داره انجام میشه. اما وقتی که آسمون با هواپیماها تیره شد و ضدهواییها شروع کردن به شلیکهای ممتد و طولانی، مردم به سمت پناهگاهها دویدن و پناه گرفتن. بمبها مثل قطرههای بارون شروع کردن به ریخته شدن روی استالینگراد.
تقریبا ۸۰ درصد ساختمونها همون روز اول بمباران نابود شد. خیلی از معماری اون زمان ساختمونها با چوب بود. در واقع میشه گفت اکثر ساختمانهای اطراف استالینگراد از چوب ساخته شده بودن. توی خود شهر هم تاسیسات نگهداری نفت و انبار چوب وجود داشت. شعلههای آتیش اونقدر زیاد بود که شهر در آفتاب آگوست ۱۹۴۲ جوری سوخت که کلمه بریون شدن شاید بشه توصیف خوبی برای اون باشه.
بمبهای آتشزای آلمان باعث شد کل شهر مثل انباری از باروت شعلهور بشه. اونقدر نفت و ماده سوختنی در سطح شهر راه افتاده بود که مثل رودخونه راه خودشون رو به سمت رود ولگا باز کرده بودن و همراه با آتش به سمت آب حرکت میکردن. وقتی به سطح آب رسیدن رودخونه پر از آتیش بود و تعداد زیادی از کشتیها با آتیشی که جریان داشت از بین رفتن و سوختن.
ناوگان چهارم هوایی به فرماندهی ژنرال فون ریکتهوفن ۱۵۰۰ ماموریت رو فقط در ۲۳ آگوست انجام داد. هواپیماهای ژنرال ۱۰۰۰ تن بمب انداختند و تنها ۳ فروند از اونها از دست رفتن. تخمین زده میشه فقط ۲۳ آگوست حدود ۴۰ هزار نفر از مردم توی بمباران کشته شده باشن. خیلی از بازماندهها از شهر فرار کردن اما تعدادی از مردم موندن و شریک شدن در سرنوشت شهر را انتخاب کردند. در نزدیکی ۴عصر تانکهای پائولوس به ولگا رسیدند. با نزدیک شدن به استالینگراد از شمال، تمام آلمانها میتونستن با دوربینهاشون آتش و دود رو ببین.
به نظر میاومد هیچ چیز دیگهای مانع ورود آلمانها به شهر سوزان نمیشه. اما تلاش آلمانها برای گرفتن استالینگراد در یک حمله سریع، در حمامی از خون متوقف شد. حتی پیاده نظام و تانکهای جبهه استالینگراد چندین ضد حمله را از شمال ترتیب دادند و دو ارتش ذخیره هم به استالینگراد رسیدن. اونها به دو فرمانده متبحر ارتش سرخ، مارشال ژوکوف و مارشال واسیلفسکی پیوستند.
ژوکوف به استالین گفت: «یورش سریع ما باعث میشه تا دشمن نیروهاش را از استالینگراد دور کنه و مستقیما به سمت قوای ما بیان. اینکار اوضاع استالینگراد را بهتر میکند چون در غیر اینصورت شهر به دست دشمن میافتد.»
بعد از چند روز ثبات در هر دو طرف جبهه، حمله اولیه شروع شد. نصف استالینگراد محاصره شده بود. ارتشهای ۶۲ و ۶۴م در داخل شهر ارتباطشون با جبهه استالینگراد قطع شده بود. اونها به تنهایی نمیتونستن از رود ولگا قوای کمکی و تدارکات بگیرن؛ اما موقعیت آلمان هم هنوز ایدهآل نبود و مجبور بود ضدحملههای جبهه شمالی ارتش سرخ و ضدحملههایی که از داخل خود شهر میاومد رو دفع بکنه.
تقریبا نوع و شکل دفاع مشخص کرده بود که به هیچ وجه ارتش سرخ از ویرانههای شهر تا زمانی که قوای کمکی و تدارکات دریافت میکرد، بیرون نمیره. توی نقشه اصلی یا همون «مورد آبی» توجه کمی به تصرف استالینگراد شده بود. به همین خاطر دستورات جدیدی به فرمانده پائولوس رسید.
وظایف جدید پائولوس تصرف شهر، نابودی عبور و مرور در رودخونه و بعد احداث مواضع دفاعی بود. در استالینگراد او از جناح نیروهای آلمانی پیشرو به قفقاز محافظت میکرد. برای تصرف استالینگراد، ستاد فرماندهی آلمان زمانی چند هفتهای در نظر گرفته بود اما وقتی پائولوسی برای دیدار هیتلر به مقرش نزدیک وینیتسای اوکراین رفت خیلی حال و روز خوشی نداشت و میشد فهمید خیلی به رسیدن به هدفی که تعیین کردن مطمئن نیست.
توان ارتش ششم او نسبت به تنها دو ماه قبلتر افت زیادی کرده بود. تلفات سنگینی در نبرد دان متحمل شده بود و پائولوس حالا مجبور بود بهترین لشکرهایش را برای دفاع از جناح چپ بفرسته که وسعتش تمام مسیر دان تا ولگا را در بر میگرفت. وقتی که هیتلر ازش پرسید چه زمانی استالینگراد را میگیرد؟ پائولوس جواب جالبی داد. اون گفت: «نمیتوانم تاریخ قطعیاش را با توجه به وضعیت سربازانم و همینطور تاب مقاومت روسها پیشبینی کنم. در مقابل باید حداقل سه لشکر خوب برای تجدید قوا طلب کنم». هیتلر موافقت کرد و ارتش پائولوس قوای کمکیاش رو گرفت؛ حالا هیتلر انتظار فتح بدون تاخیر استالینگراد را داشت.
ارتش ۶۲م تنها مدافع و امید استالینگراد بود. در حال حاضر قدرت این ارتش نزدیک به یک ششم حد معمول رسیده بود. در اون منطقه فقط ۵۰ تانک باقی مونده بود. روسها چیدمان تانکهای خراب رو به صورت یک کمربند دفاعی درست کردن و به عنوان توپهای مدافع شهر ازشون استفاده کردن. اما به هر حال شهر بدون تجدید قوا توان و تاب ایستادگی و دفاع رو نداشت.
۹ سپتامبر لشکر تفنگدار گارد ۱۳م ژنرال رودیمتسف به شهر اعزام شد و سه روز بعد ژنرال واسیلی ایوانویچ چویکوف به فرماندهی ارتش ۶۲م منصوب شد. در جریان انقلاب روسیه چویکوف دانشجوی ۱۷ ساله نیروی دریایی در کرونشتات بود. در ۱۹ سالگی اون فرماندهی یک هنگ رو در جنگ داخلی روسیه به عهده داشت و دوبار صاحب نشان «درفش سرخ» شد.
چویکوف در ۱۴ سپتامبر به محل استقرار ارتش ۶۲م رسید. همون روز، آلمانها حمله همه جانبهای را به شهر شروع کردند. اینبار حمله آلمان به استالینگراد باعث پیدا شدن نقطه ضعفی در خطوط شوروی شد. جایی که لشکر تفنگدار ۱۱۲م شوروی یکبار مقاومت کرده بود.
توان این هنگ از ۲۵۰۰ سرباز به کمتر از ۱۰۰ سرباز رسیده بود و توپخانهاش از یکی دو توپ که اون هم مربوط میشد به تولید ۱۹۰۲ بیشتر نبود. آلمانها به این لشکر ضعیف حمله کردن و تپه مامایِف کورگان را به تصرف دراوردن. بعد به ولگا رسیدند با امید اینکه جلوی عبور و مرور در رود را بگیرند؛ که اگر موفق میشدن، سرنوشت استالینگراد همون روز رقم میخورد و شاید سرنوشت جنگ چیز دیگهای میشد.
چویکوف تمام سربازایی که داشت و آماده بودن رو به میدون فرستاد. اون مجبور بود برای عبور لشکر رودیمْتْسِف از رودخونه زمان بخره. هرکس که قادر به استفاده از سلاح بود به خط مقدم فرستاده شد. سربازها رودخونه رو پشتسرشون میدیدن و حرفهای چویکوف که میگفت: «ما دیگه جایی اون طرف رود ولگا نداریم» میشنیدن. همه میدونستن که جایی که وایستادن و حرفهایی که میشنون یعنی جنگ تا مرگ.
آلمانها کنترل بخش جنوبی شهر را به دست گرفته بودند و ارتش ۶۲م چویکوف را از ارتش ۶۴م ژنرال شومیلوف جدا کرده بودن. آلمانها تصرف انبار بزرگ غله شهر را به عنوان نقطه عطفی دیدند. پائولوس شخصا انبار غله را به عنوان تصویر مدال سربازان پیروزش انتخاب کرد اما یه کم برای جشن گرفتن آلمانها زود بود.
لشکر رودیمتسف اماده عبور از رودخونه در شب شد. اونها خودشون را برای نبردی خیابونی مجهز کرده بودند و از تفنگ، مسلسل و تفنگ ضدتانگ استفاده کردند.
دیدبانهای آلمان تحرکات مشکوکی در آب دیدن و همین موضوع باعث شد توپخانه فرمان آتش بده و قایقها و سربازها را کوبیدند که باعث شد تلفات خیلی زیادی به ارتش سرخ وارد بشه. سربازهایی که به ساحل رسیدن بلافاصه وارد نبرد شدند. آلمانها مناطق مرتفع را در دست داشتن و همین موضوع باعث شده بود دید کاملی نسبت به سربازان روسِ پیاده داشته باشن. خیلی زود نبرد تن به تن شد. سربازها از سرنیزه، قنداق تفنگ و ابزارهای حفاری استفاده میکردن و دشمن رو از بین میبردن. در نبردی خشن و خونین، روسها حاشیه رود رو دوباره پس گرفتند.
رودیمتسف تونست آلمانها را عقب برونه و ایستگاه راهآهن را پس بگیره. اونها حتی موفق شدن مامایف کورگان را در ۱۹ سپتامبر پس بگیرن. همون روز فرماندهی استاوکا به جبهه استالینگراد دستور حمله داد تا به مدافعان شهر ملحق بشن. این حمله توسط آلمانها دفع شد اما ارتش آلمان بیشتر نیاز داشت بیشتر و محکمتر در جنگ شهری پیشرفت داشته باشه.
نبرد در شهر دو هفته با شدتی کمتر ادامه پیدا کرد و گره کوری شده بود برای هر دو طرف.حالا دیگه ۲۷ سپتامبر شده بود و پائولوس ترتیب یه حمله دیگه رو داد. وظیفه چویکوف حفظ شهر و مناطق صنعتیاش بود اما نبرد شهری سربازهای زیادی رو از بین برده بود. کسانی که هنوز زنده بودند، انعطاف زیادی پیدا کرده بودن و خیلی سریع تاکتیک جدیدی را در شهری که تقریبا ویرانه شده بود یاد میگرفتن. قسمت ناکام ماجرا،آلمانها بودن. اونها بودن که با بمباران ویران کننده در انجام بیشتر تاکتیکهایشان ناکام موندن. تانک، سلاح شوکه کننده ارتش آلمان که پیروزیهای زیادی رو برای اونها به ارمغان آورده بود به سرعت در تپههایی از آجر شکسته گیر میکرد. در حالیکه از هر گوشه ای زیر پرتابههای کوکتل مولوتف قرار میگرفتن. بمبافکنهای آلمان براشون پیدا کردن اهداف خاص سخت و سختتر شده بود. از هوا تشخیص دادن بین آلمانها و روسها تقریبا غیرممکن بود.
هواپیماها هم دیگه دقت لازم رو نداشتن و بمبهاشون با خطای چندصد متری به هدف میخورد. همین نقطه ضعف، نقطه جذابی برای روسها شد. برای مقابله با برتری هوایی آلمان، چویکوف به افرادش دستور داد که تا جای ممکن به خطوط دشمن نزدیک بشن. فاصله بین ارتش سرخ و مواضع آلمان تا ۱۰ متر کاهش پیدا کرد. اینکار بمباران دشمن رو بدون آسیب رسیدن به نیروهای خودی غیرممکن کرده بود. تاکتیک سمت آلمانها عوض شد و آلمانها به استفاده از بمب افکنهای شیرجه رو یونکرز-۸۷ روی آوردن. این هواپیماها به مراتب دقیقتر از بمب افکنهای هم رده خودشون بودن.
در نبرد استالینگراد بمبافکنهای شیرجهرو آلمان و خدمهشون، خیلی بیشتر از توانشون ماموریت انجام دادن. یک خلبان آلمان ۲۲۸ ماموریت در ظرف تنها ۳ماه در استالینگراد داشت. جالبه که این خلبان همین تعداد ماموریت رو در ۳ سال گذشتهی خدمت خودش انجام داده بود.
به دستور چویکوف، توپخونه قدرتمندِ بردِ بلندِ ارتش ۶۲م در حاشیه ولگا موند. جایی که کمتر در معرض حملههای هوایی آلمان قرار داشت. هدف گیران توپخونه در شهر موندند و غالبا در طبقات بالای ساختمانها فعالیت میکردند. اونها وقتی که هدف مناسبی پیدا میکرد، مثلا تجمع سربازان آلمانی، برای حمله مستقیما توپ رو به سمت موقعیتشون هدایت میکردند.
تخریب وسیع شهر اون رو به چشماندازی عالی برای تکتیراندازهای دو طرف بدل کرده بود. تقریبا امکان نداشت که در شهر جابجا شد مگر با سینهخیز رفتن. چویکوف دستور داد تمام افسران فرماندهی برای افزایش روحیه سربازها به افرادشون در خط مقدم ملحق بشن. اون دستور ایجاد تیمهای هجومی متشکل از یگانهای سربازها رو هم صادر کرد. این افراد و یگانها به مراتب موثرتر از واحدهای تاکتیکیای بودن که برای مبارزات خیابانی خشن گسترش پیدا کرده بودن.
یک تیم هجومی متشکل از ۲۰ تا ۳۰ تن از مجربترین سربازها بود. تسلیحات غالب اونها مسلسل، نارنجک، چاقو و ابزارهای حفاری تیز بود. اگر امکان داشت گروه به چراغ قوه، ضدتانک سبک، تانک، گروهان ضدتانک یا تیمهای شعله افکن هم مجهز میشد. وظیفه تیمهای هجومی بود تا در خطرناکترین لحظات هر عملیات حضور داشته باشند.
برای یورش به ساختمانهای در کنترل دشمن، یک تاکتیک محبوب، ایجاد حفره در دیوارهای جانبی با توپ ضدتانک بود. چندین نارنجک به داخل پرتاب میشد و سربازان پس از انفجارها حمله میکردند. زیرزمین با شعله افکن و چند نارنجک پاکسازی میشد. قبل از ورود به اتاق یک سرباز اول یه نارنجک می انداخت بعد با شلیک مسلسلش وارد میشد. درگیری شهری طوری شده بود که توی خیلی از ساختمونها طبقه به طبقه درگیری رخ میداد.
درگیری طوری شده بود که تیمهای هجومی شوروی طبقه همکف بودن و با مهاجمین آلمانی در طبقات بالاتر میجنگیدن. مبارزه تن به تن دیگه عادی شده بود و به این راحتیها نمیشد حتی از اینور خیابون به اونطرف رسید. اینجا عرصهای بود که سربازان ارتش سرخ به نظر تونسته بودند تاثیر روانی بر آلمانها داشته باشند.
در شب ۲۷ سپتامبر، گروهبان یاکوف پاولوف دستور گرفت تا واحد گشت در ساختمان صنفی مصرف کنندگان، در صد متر جلوتر از خطوط ارتش سرخ رو رهبری کنه. ساختمان دید مطلوبی به اطراف داشت. افراد پاولوف برای اینکه بتونن وارد ساختمون بشن، نبردی نصفه و نیمه رو پشت سر گذاشتن. وقتی آلمانها به شکستشان پی بردند ضدحمله ای مرگبار ترتیب دادند و با آتش سنگینی روبرو شدند. خرابههای متلاشی ساختمان صنفی مصرف کنندگان به سرعت اسم جدیدی پیدا کرد. توی گزارشهای رسمی و دستورها همگی اونجا را «خانه پاولوف» صدا زدند.
در ادامه جنگ شهری، جایی که دیگه باید یه خلاقیتی رخ میداد تا نبرد از حالت گره کور خارج بشه، معابر زیرزمینی برای اتصال خانه پاولوف حفر شد تا به کارخانه مجاور و بلوکهای اپارتمانی وصل بشه. اینکار اجازه میداد تا قوای کمکی در امنیت از جایی به جای دیگه برسند.
روزنههایی برای قرارگیری مواضع تیراندازی ایجاد شد و مینگذاریهای شدیدی هم در اطراف انجام دادن. در یکی از بلوکها سربازان روس یک گرامافون پیدا کرد که گوشهای افتاده بود اما تنها یک دیسکش هنوز کار میکرد. اونها دائما اون را اجرا میکردن و موزیک به طور دلهرهاوری از بین خرابهها پخش میشد و در وقفه بین نبردها توسط دوست و دشمن شنیده میشد.
درحالیکه مبارزه سخت برای خانه پاولوف جریان داشت. مقر ارتش ۶۲م چویکوف به محلی باز در نزدیکی مخازن عظیم نفتی منتقل شد. بالاخره یه زمانی رسید که دیدبانهای آلمان اون را پیدا کردند، توپها شروع کردن با شدت زیادی اونجا رو گلوله بارون کردن. دو طرف فکر میکردن که مخازن سوخت خالی هستند.
به یکباره اونجا منفجر شد و شوکی به همه وارد کرد. از همه بدتر و ترسناکتر این بود که رودهایی از نفت مشتعل به سمت مقر چویکوف سرازیر شد. اونها به طور معجزهآسایی خارج شدند اما خطوط تلفنشون توی آتیش سوخت. چویکوف خودش برای سه روز توی این باتلاق جهنمی تنها موند و گرفتار شده بود. ژنرال یریمنکو در حاشیه شرقی ولگا نمیدانست مقر چویکوف کجاست یا اینکه ژنرال زنده است یا مرده! بالاخره یک پیام از چویکوف رسید: «ما جایی هستیم که آتش و دود غلیظی دارد»
وقتی که مقر ارتش ۶۲م دنبال جای جدیدی میگشت، آلمانها فشار زیادی به مدافعین شهر وارد کردن. توی اون جهنم، لشکر هوابرد سرلشکر ویکتور زولودایف وارد شد. در ۱۴ اکتبر آلمانها حمله دیگهای رو شروع کردند. این بار هدف کارخانه تراکتورسازی بود. لشکر زولودایف ماموریت داشت که موضعش رو در برابر حمله سه لشکر پیاده و دو لشکر پنزر آلمان حفظ کنه. فرمانده لشکر هم با مسلسل دستیاش دوشادوش چتربازاش میجنگید.
لشکر تازه نفسی هم از اون طرف رود برای کمک به اونها عازم شده بود اما افراد زولودایف باید تا رسیدن مقاومت میکردند. آلمانها بعد از حمله اولشون حالا به کارخانه اسلحهسازی باریکادی حمله کردند. تنها چیزی که جلوشون رو گرفت، کاتیوشاها بودن که بیامان شلیک میکردن. ولی توی نقطهای دیگ از جبهه، آلمانها به ولگا رسیدند و ارتش ۶۲م را دونیم کردند. هیچکس حتی چویکوف باور نمیکردند که استالینگراد بتونه اینقدر مقاومت کند.
در ۱۶ اکتبر در حالیکه نبرد تنها ۳۰۰ متر با مقر فرماندهیاش فاصله داشت. لشکر ۱۳۸م تفنگدار لویدیکوف از رود گذشت و مستقیما در نزدیکی کارخانه باریکادی وارد عمل شد. با هزینهای سنگین آلمانها یه بار دیگر متوقف شدند.
آدولف هیتلر اما در مقرش از ناکامی در فتح استالینگراد خشمگین بود. بی بی سی اعلام کرد که استالینگراد ارتش هیتلر را بلعیده و در ادامه به لهستان اشاره کرد که در عرض ۲۸ روز فتح شد. در مدت مشابه این زمان، آلمانها تنها توانستند تعدادی ساختمان را در استالینگراد تصرف کنن. فرانسه ظرف ۳۸ روز تسخیر شد اما در مدت مشابه این زمان، آلمانها تنها تونستند از خیابان استالینگراد عبور کنند. خلاصه که خیلی طعنهآمیز و سنگین! آلمانها نبرد استالینگراد را «جنگ موشها» اسم گذاشتن. سربازها در مسافت ۱۰ یا ۲۰ متری با هم میجنگیدن. سربازی که خشنترین، زیرکترین، شجاعترین و مصممترین به پیروزی با هر هزینهای بود، نبرد را میبرد.
۱۱ نوامبر آلمانها از کنار کارخانه باریکادی به ولگا رسیدن و لشکر لیودنیکوف رو محاصره کردن و ارتش ۶۲م را سه قسمت کردند. لشکر ۱۳۸م که به اسم مستعار «جزیره لیودنیکوف» هم شناخته میشد در موقعیتی جدا با ۲۰۰ متر فاصله از ولگا گیر افتاده بود. معبر رود برای انتقال سربازان شوروی و تدارکات به شهر زیر آتش مداوم قرار داشت.
باز هم زمستون از راه رسید و ولگا شروع به یخ زدن کرد و قایقها دیگه نمیتونستند به شهر برسند. توی این وضعیت نیروی هوایی ارتش سرخ فراخونده شد. برای فرستادن تجهیزات و غذا،یک بمب افکن منسوخ دوباله در تلاش برای رساندن تدارکات از طریق هوا بود و کیسههای غذا و مهمات به بالهای هواپیما بسته شده بودند. اما این راههای ابتدایی برای رساندن تدارکات اصلا نمیتونست تمام مایحتاج مدافعین شهر رو برآورده کنه.
از اون طرف آلمانها معتقد بودند که خط مقدمشان که از بالتیک تا ولگا امتداد پیدا کرده بود دیگه امنه. متحدینشون یعنی مجارستانیها، رومانیاییها و ایتالیاییها، مسئول نگه داشتن خط در منطقه دان بودند. فرماندهی عالی آلمان احتمال شروع تهاجم شوروی در این منطقه را جدی تصور نمیکرد. اونها فکر میکردن که ارتش سرخ در آستانه فروپاشیه اما از سپتامبر ژنرالهای ارتش سرخ روی برنامهای کار میکردند که هدفشون چیزی کمتر از نابودی کامل ارتش ششم آلمان نبود.
برای رسیدن به این هدف، نیروهای شوروی به شهر کالاش حمله کردند. ارتشهای جبهه استالینگراد هم حمله مشابهی رو انجام دادن تا حلقه محاصره آلمانها تکمیل بشه. روسها اسم این عملیات رو اورانوس گذاشته و سه جبهه مجزا وارد معرکه شدند. دان، جنوب شرقی و استالینگراد. عملیات بطور کاملا محرمانه طرحریزی شد. دیگه وقتش رسیده بود که ورق بازی عوض بشه.
در شب ۱۸ نوامبر، شب حمله، برف شدید غیرمنتظره باعث کاهش دید شد. استالین شخصا نوشت اگر امکانات بمباران کافی نباشد عملیات شکست خواهد خورد. کاملا غیر ممکن بود که بشه با این شرایط پرواز کرد. حملات بمبافکنها لغو شد اما دستو تاخیر در اورانوس خیلی دیر رسید و در جنوب منطقه، نیروها از ولگا عبور کرده بودند.
در صبح ۱۹ نوامبر در ساعت ۸:۵۰ غرش هزاران توپ، لای زوزه راکتهای کاتیوشا محو شده بود. گلوله بارون در باد و بوران تقریبا کور کننده تموم شد و نیروهای رومانیایی در اولین حملههای ارتش سرخ متلاشی شدند. سپاه ۴۸م پنزر آلمان تصمیم گرفت ضدحملهای برقآسا انجام بده. اما در چرخشی که برای دور زدن نیروهای دشمن داشتن با نیروهای شوروی پیشرو از سمت حومه روستای اوست مدودیتسکی روبرو شدند. نبرد شدید تانکها بیشتر از یک روز ادامه داشت. اما آخرِ روز ضربهای که هیتلر از شنیدن خبری که بهش رسید اونقدر سنگین بود که شاید باورش رو هم نمیکرد. خبر کوتاه بود و دردناک؛ سپاه پنزر آلمان به طور کامل متلاشی شده بود.
یکی از لشکرهای پنزر از دشمن ضربهای غیرمنتظره خورده بود اون هم وقتی که لشکر در آمادهباش بود و تانکها جای ثابتی قرار داشتند. جالبه که یک اتفاق جالب دیگه هم به روسها کمک کرد. موشهای صحرایی به داخل تانکها رفتن و سیمکشی داخل تانکها را جویده بودن. این موشهای متحد خاکی ارتش سرخ دهها تانک آلمانی رو از کار انداخته بود.
حمله ارتش سرخ در جنوب استالینگراد روز بعد شروع شد. ارتش چهارم کم تجربه و فاقد تجهیزاتِ رومانی در مواجهه با حمله بزرگ تانک شوروی از هم پاشید. نیروهای دو جبهه شوروی در حال نزدیک شدن از شمال و جنوب برای پیوستن در رود دان بهم بودند ولی هوای بد پیشرویشون رو کند کرده بود.
در غروب ۲۲ نوامبر دستهای از دو گروهان موتوریزه پیاده نظام، پنج لشکر تانک و یک واحد زرهی به پل نزدیکتر شهر کالاش رسیدند. تصرف این پل برای موفقیت این عملیات حیاتی بود. نگهبانهای آلمانی روی پل باور نمیکردند که تانکهای دشمن تونسته باشه انقدر به عقب خط بیایند.
اونها وقتی به اشتباهشون پی بردند که دیگه دیر شده بود. تصرف پل به ارتش سرخ اجازه انتقال شمار عظیم نیروها را روی رود دان میداد تا بتونن به تانکهای یریمنکو که از جنوب میاومدن ملحق بشن. در چهارمین روز از عملیات اورانوس واحدهای جبهه استالینگراد به نیروهای جبهه جنوب شرقی، نزدیک شهر سوِتسکی بهم رسیدند و تله بسته شد.
ارتش ششم پائولوس محاصره شد اما محاصره به تنهایی برای پیروز شدن کافی نبود. هنوز بین نیروهای آلمان که حالا قیچی شده بودند ترسی و هراسی وجود نداشت. هیتلر به پائولوس گفت: «ارتش باید به یکایک حرفهایم گوش دهد تا بتواند تمام مایحتاجش را فراهم آورده و به این محاصره پایان دهد». نیروهای محاصره شده آلمان دستور داشتند تا مواضعشان را تا زمان رهایی حفظ کنند اما زمانی که جلسهای بین فرماندهان ارتش ششم برگزار شد اکثریتشون میخواستن شکستن محاصره بودند.
این حرف ژنرال اروین یانک بود که خیلیها رو وادار به فکر کردن کرد: «اگر رایشناو بود،در اینباره تردید به خود راه نمیداد». اما پائولوس فورا جواب داد: «من رایشناو نیستم.»
پائولوس مصمم بود و ارتش ششم در مواضع دفاعیاش موند و منتظر عملیات نجات از بیرون شد. فیلد مارشال فون منشتاین وظیفه نجات ارتش ششم از این مخمصه را به عهده گرفت. اون خیلی سریع تمام نیروهای آماده را که توسط چهار لشکر پنزر رهبری میشد برای حمله جمع کرد. نام عملیات طوفان زمستانی گذاشته شد.
به هیچکس پوشیده نبود که فون منشتاین بهترین تفکر عملیاتی در رایش سوم را داشت. او دور اول نبرد را پیروز شد. ژنرال از جایی حمله نکرد که به وضوح نزدیکترین محل به خطوط آلمان بود. بلکه از جنوب غربی حمله کرد. پنزرهای فون مشتاین به حلقه محاصره شوروی نفوذ کردند.
با این حمله ارتش سرخ بدون حفاظ و بدون مدافع شده بود. استالین نگران از اینکه طعمه ممکن است از تله فرار کنه، بلافاصله به قوای ذخیره شوروی دستور مقابله با این تهدید رو داد اما جابجایی نیرو در این اراضی یخزده و ویرون شده اصلا کار سادهای نبود. قطارها نمی تونستن حرکت کنن، حمل و نقل موتوری با کمبود سوخت روبرو شده و عملا از کار افتاده بود و خلاصه لجستیک به معنای واقعی با مشکل جدی روبرو بود و ارتباط واحدها که بصورت پیاده جابجا میشدند مشکل شده بود. برای مدتی، حمله فون منشتاین با نیروهایی که بر سر راهش قرار داشتند به مقاومت خورده بود.
این واحدهای پراکنده و اغلب جدای ارتش سرخ با تمام توان برای متوقف کردن آلمانها جنگیدند. خلاصه کلاف جنگ طوری پیچیده شده بود که کل سرنوشت نبرد استالینگراد مبهم بود.
ژنرال شولز رییس ستاد فون منشتاین تلاش کرد تا پائولوس را قانع کنه تا برای خروج از استالینگراد و رسیدن به نیروهای منشتاین دست به حمله بزنه. اما پائولوس دیگه مطمئن نبود که نیروهاش قادر به نبرد برای خروج باشن. اون بدبینیاش وقتی زیاد شد که قوای فون منشتاین اول متوقف شدن و بعد مجبور شدن که حتی عقبنشینی هم بکنن.
هیتلر امیدوار بود که نیروی هوایی بتونه افراد پائولوس را از هوا حمایت کنه ولی این موضع اصلا اتفاق نیافتاد و پائولوس و ارتش ششم نابود شدن.
عملیات برای نابودی مقاومت آلمان در استالینگراد، حلقه نام گرفت. قبل از اینکه این عملیات شروع بشه پائولوس اولتیماتومی مبنی بر تسلیم شدنش دریافت کرد. اما خب تسلیم شدن برخلاف دستورات هیتلر بود. ارتش سرخ مستقیما از سربازان عادی آلمان هم خواست تسلیم بشن. خلبان نیروی هوایی ارتش سرخ، لیشنکو کار سختی با پرواز با یو-۲اش در ارتفاع پایین بر فراز خطوط مقدم داشت. درحالیکه همکارش اوفشیشه اولتیماتوم را برای سربازان آلمان از طریق بلندگو قرائت میکرد.
هرچند وقت یک بار آلمانها آتش سنیگی رو برای انهدام این هواپیما شروع میکردن اما لیشنکو اوج میگرفت و دوباره این روند رو در جایی دیگه ۱۰ ۱۵ دقیقه دیگه تکرار میکرد. بعضی سربازان آلمان هم فکر میکردن در صورت تسلیم شدن غذا و لباس گرم گیرشون میاد ولی خیلیها از انتقام گرفتن میترسیدن و خیلی هم از عاقبت این نافرمانی.
بالاخره عملیات حلقه در ۱۰ ژانویه با گلوله باران شدید توپخانهای شروع شد. منطقهای که آلمانها بودن حدود ۶۰ در ۴۰ کیلومتر بود. شدت گلوله بارون اونقدر زیاد بود که آلمانها رو به شرق ولگا و داخل استالینگراد هدایت میکرد. چهار روز بعد از عملیات آلمانها مجبور شدند تا فرودگاه اصلیشون در پیتومنیک را رها کنند که کار بسیار دردناک و در عین حال فاجعهباری بود.
جنگ سر آخرین هواپیماهای آلمانی که قصد داشتن فرار کنن شدت گرفت. اون قدر درگیری شدید بود که حتی زخمیان به عنوان واجبترین افراد برای خارج شدن از اون منطقه فراموش شدن. تنها تدارکاتی که به ارتش پائولوس میرسید با چتر بود و خیلی از سربازان در افسردگی کامل بسر میبرند. اونها بی احساس از سرما و گرسنگی تنها امیدشون صدای هواپیماهای ترابری بالای سرشان بود و غذا تنها چیزی بود که نگرانش بودن. در ۲۴ژوئیه پائولوس پیام رادیویی به هیتلر فرستاد که با این عبارات ختم میشد: «ارتش به منظور حفظ جان نیروهای باقیمانده خواستار مجوز تسلیم شدن فوری است.» پیشوا هم سر حرفش ماند: «من تسلیم شدن را قدغن کردم. ارتش باید مواضعش را تا آخرین سرباز و آخرین سنگر حفظ کند.» و خب این دستور یعنی کار تموم شدهاس دیگه!
پیشروی شوروی آلمانها را دو قسمت کرد. بخش جنوبی در دل شهر به دام افتاده بود و بخش شمال در منطقه کارخانه گرفتار شده بودن. مقر پائولوس هم در بخش جنوبی بود. دیگه بالاخره خونش به جوش اومد و زجر کشیدن افرادش اون را مجبور به واکنش کرد.
ژنرال در صبح ۳۱ ژانویه تصمیمش رو گرفت و تسلیم شد ولی قسمت شمالی به فرماندهی سپهبد کارل استرکر به نبرد ادامه دادند. بعد از گلوله باران عظیم شوروی، اونها هم سلاحهاشون را در ۲ فوریه ۱۹۴۳ زمین گذاشتند.
تسلیم نهایی استالینگراد به اسارت ۹۱ هزار سرباز آلمانی منجر شد. اونها ۶۰۰۰ توپ و خمپاره، ۱۰۰۰ تانک آلمانی و بیش از ۶۰ هزار وسیله نقلیهشان منهدم شد. فاجعهای که بر سر ارتش پائولوس و دو ارتش رومانی آمد، آلمان را مزمحل کرد؛ این شکست اولین شکست بزرگی بود که به دست شوروی رقم زده میشد. حواسمون هم هست که تقریبا ۲ سال بیشتره که ارتش آلمان در سرزمینهای شوروی حضور داره و این اولین شکست سنگینی هستن که متحمل شدن.
در جبهه شرق فرماندهی عالی استاوکا حمله همه جانبهای آغاز کرد که ارتش ایتالیا و مجارستان را تا رود دان عقب راند و نیروهای آلمانی سراسیمه از قفقاز عقبنشینی کردند تا در معرض قیچی شدن قرار نگیرند.
بعد از این همه بگیر و ببند و کشت و کشتار، هیتلر هیچوقت دستش به میادین نفتی باکو نرسید. تمام متصرفات آلمان در تابستان در جنوب از دست رفت. تهاجم زمستانی شوروی بالاخره در مارس ۱۹۴۳ متوقف شد.
ارتش شوروی چیزی حدود ۱ میلیون و ۱۳۰ هزار نفر تلفات که شامل ۴۷۸ هزار کشته و ۶۵۰ هزار زخمی بود رو متحمل شد و بیش از ۶۰ هزار نفر از مردم شهر هم کشته شدن. از متحدین هم فقط آلمانها ۴۰۰ هزار کشته و اسیر و مجروح داشتن، ایتالیاییها ۱۳۰ هزار نفر، مجارستانیها ۱۲۰ هزار نفر و رومانیاییها ۲۰۰ هزار نفر کشته و زخمی و اسیر تلفات دادن. چیزی حدود ۸۰۰ هزار نفر. البته در جاهای دیگهای از تاریخنوشتهها تخمین کشتههای این نبرد تا ۲ میلیون نفر هم زده شده با توجه به حجم و ابعاد بزرگی که این نبرد داشته خیلی هم بعید و دور از ذهن نیست.
جنگ و نبرد استالینگراد که ۱۷ جولای ۱۹۴۲ شروع شد و ۲ فوریه ۱۹۴۳ تموم شد، از نظر روسها بزرگترین نبرد «جنگ میهنپرستانه»شونه و خیلی از تاریخدانها این جنگ رو بزرگترین و مهمترین نبرد در طول جنگ جهانی دوم میدونن.
در نوامبر سال ۱۹۴۳ در کنفرانس تهران، وینستون چرچیل نخستوزیر بریتانیا، شمشیری ساخته شده در کشورش با نام «شمشیر استالینگراد» را به استالین اهدا کرد که روی تیغه آن این کلمات حک شده بود: «به شهروندان استالینگراد با قلبهای پولادینشان، هدیهای از شاه جورج ششم، بهعنوان نشان تکریم مردم بریتانیا.»
جالبه که بنای یادبود «مامایف کورگان»، یکی از مهمترین جاذبههای گردشگری استالینگراده. مامایف کورگان به عنوان بزرگترین و مهمترین مجموعه یادبود جنگ در روسیه شناخته میشه که در مورد جنگ جهانی دوم و قهرمانهایاین کشور در جنگه. یادمان مام میهن فرامیخواند (The Motherland Calls) در سال ۱۹۶۷ ساخته شده است. ارتفاع این تندیس از پایه تا نوک شمشیر ۸۷ متر، ارتفاع هیکل ۵۲ متر و ارتفاع شمشیر ۳۳ متر است که اون رو به یکی از بزرگترین تندیسهای دنیا تبدیل میکنه.جالبتر اینکه بنای یادبود مامایف کورگانِ با شکوه، بزرگترین تندیس زن در دنیا است.
اما داستان تموم نشده. بین خیلی از از شهرکها و شهرهای آزاد شده توسط ارتش سرخ شهر کورسک قرار داشت. اونجا بود که نبرد بزرگ بعدی اتفاق افتاد. کورسک ایستگاه بعدیِ نبرد شوروی و آلمان بود.