اگر ماشین زمان وجود داشت و فردی چینی از دهههای 1950 و 1960 به امروز سفر میکرد، باور نمیکرد که این چین همان چین مائوست!
پس آن شعارهای تند ضدکاپیتالیستی، آن مردمِ تکرنگِ خاکستریپوش، آن رهبران غربستیز و آن اقتصاد جزماندیشانۀ کمونیستی چه شد؟ در میان همۀ پرسشهایی که به ذهن آن مسافرِ زمان میرسد، احتمالاً بزرگترین پرسش این است که پس آن ایدئولوژی چه شد؟ کدام نیرو توانست آن ایدئولوژی را تغییر دهد؟
چینی که امروز میبینیم دیگر هیچ شباهتی به چین مائو ندارد. بخش بزرگی از این تغییر به نام دولتمردی دیگر به نام دِنگ شیائوپنگ گره خورده است. دنگ با اجرای ایدۀ مدرنسازی چهارگانه که چو اِنلای مبدعش بود (یعنی مدرنسازیِ کشاورزی، صنایع، دفاع و علم و فناوری) اصلاحاتی فراگیر را آغاز کرد و جامهای مدرن و سرمایهدارانه بر قامت چین پوشاند. نتیجۀ این اصلاحات خیرهکننده بود:
چین از 1978 تا 2013 با میانگین رشد اقتصادی سالانه 9.5 درصد رشد کرد. تولید ناخالص داخلیِ واقعی چین از 1978 تا 2014، «چهلوهشت برابر» شد (تولید ناخالص «واقعی» یعنی تولید ناخالص داخلی با کم کردن نرخ تورم سالیانه.)
نظام چین از اکتبر 1949 کمونیستی شد و رهبر حزب کمونیست، مائو، تا به هنگام مرگ در 1976، رهبر این کشور بود. در 1950 چین یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود که 90 درصد مردمش روستانشین بودند. از 1958 مائو ایدۀ «جهش بزرگ» را به اجرا درآورد که به فاجعهای تمامعیار ختم شد: قحطی کشور را فراگرفت و دهها میلیون قربانی شدند. پس از مرگ مائو، راه برای سیاستمداران اصلاحطلب باز شد.
در آغازِ اصلاحات اقتصادی در سال 1978، چین در میان صادرکنندگان جهان در رتبۀ سیودوم بود و تنها یک درصد تجارت جهانی را تشکیل میداد. پس از مرگ مائو، حزب کمونیست که کشور را به نسبت دیگر کشورهای آسیای شرقی مانند کرۀ جنوبی و ژاپن و تایوان عقبمانده میدید، تصمیم گرفت پارهای سیاستهای لیبرالسازی را در اقتصاد در پیش گیرد. در آن زمان رهبران چین نمیدانستند این تخلف ایدئولوژیک کوچک چونان گشودن جعبۀ پاندوراست!
1978 تا 1984
در مرحلۀ اول اصلاحات، در حوزۀ کشاورزی، زمینهای سابقاً اشتراکی در قطعات کوچک میان دهقانان تقسیم شد و از آن پس خودشان مسئول سود و زیان آن بودند. افزون بر این، برای نخستین بار از زمان کمونیستی شدن چین، اجازۀ سرمایهگذاری مستقیم خارجی داده شد و به این منظور «مناطق ویژۀ اقتصادی» تأسیس شد: شِنژِن، جوهای، شانتو و شیامن. این مناطق به موتورهای رشد اقتصاد ملی تبدیل شدند و در واقع الگویی جدید را نمایندگی میکردند.
1894 تا 1993
در مرحلۀ بعد، گامهای لیبرالیـاصلاحیِ لرزان استوارتر و بلندتر شد و کمی از نظارتهای دولتی بر فعالیتهای اقتصادی خصوصی کاسته شد و برخی کارخانههای دولتیِ زیانده خصوصی شد. در این اثنا «میانپردۀ سیاسی» خونباری رخ داد و آن ماجرا میدان تیانآنمن بود (در نوشتاری دیگر پیشتر دربارۀ آن صحبت کردهایم). یکی از دلایل قیام سیاسیِ تیانآنمن این بود که بخشهایی از جامعه از این اصلاحات منتفع و بخشهایی متضرر شده بودند. محافظهکاران از این فرصت استفاده کردند و کوشیدند اصلاحات را متوقف کنند و کشور را به پیش از اصلاحات برگردانند. اما دِنگ ضمن سرکوب سیاسی، اصلاحات اقتصادی را ادامه داد: او در 1990 بورس شانگهای را که مائو چهل سال پیش بسته بود، دوباره گشود.
1993 تا 2005
در دهۀ نود و پس از رنگ باختن شورش میدان تیانآنمن در خاطرهها، دنگ بسیاری از مخالفان اصلاحات را از مقامشان کنار زد تا راه اصلاحات هموارتر شود. او در 1997 درگذشت، اما جانشینان همفکر او (جیانگ زِمین و ژو رونگجی) راهش را ادامه دادند. خصوصیسازی شتاب گرفت. تنها بین 2001 تا 2005 شرکتهای دولتی نصف شد. در سال 2005 سهم تولید خصوصی در تولید ناخالص ملی از سهم دولتی بسیار فراتر رفته بود.
چین پیشتر اقتصادی سوسیالیستی داشت و این به معنای نفی «اقتصاد بازار آزاد» بود. وقتی اصلاحات اقتصادی و گشایش در این کشور پدید آمد، دنگ نام این نوع اقتصاد را «اقتصاد بازار سوسیالیستی» نهاد که البته تعبیر پوچی به نظر میرسد و فقط نوعی خوشنماسازیِ ایدئولوژیک است تا تعبیر «سوسیالیسم» همچنان در دهان بماند، به عنوان میراث مائو. البته بخشهایی از اقتصاد چین همچنان دست دولت است و مداخلات دولتی گستردهای صورت میگیرد.
باز گردیم به پرسشی که ابتدای این نوشتار در ذهنِ آن مسافر زمان شکل گرفته بود:
عامل این دگرگونی شگرف چه بوده است؟
پاسخ «اقتصاد» است.
آن کشور پهناور و پرجمعیت که در لبۀ قحطی حرکت میکرد، امروز سهم بزرگی از کیک اقتصادی جهان را مال خود کرده و به تهدیدی جدی برای امریکا بدل شده است.
مهدی تدینی