حماسه و عشق در شاهنامه با زادن زال شكل میگيرد.
عصراسلام: بخش اسطورهای شاهنامه در دوران منوچهر و با داستان زال كمرنگ میشود و فردوسی خواننده را به صحنهای تازه میبرد و بر عصر پهلوانی، نور بيشتری میتاباند.
همچنين عشق زال و رودابه، نخستين داستان عشقی شاهنامه به شمار میرود. گرچه پيش از آن نيز از گرايش فريدون به ارنواز و شهرناز و ايستادگی تا پايان جانِ ضحّاك برای جلوگيری از پيوند آنان، و به ويژه از عشق فرانك به همسر خود، هرچند تنها در مصراعِ «نبُد روزْ روشن مرا، جز بدوی» ياد شده است.
فرانك در بازگويی كشته شدن آبتين، به فريدون میگويد پدرت خورشيد زندگی من بود و بی او، روزم روشن نمیشد.
گرچه زال پس از فرود آمدن از بلندای آشيانه سيمرغ به دنيای پهلوانان جنگجو و جامعه حاكمان و زيردستان، بهزودی لقب جهان پهلوانی ايران و منشور حكمرانی زابل و كابل و هند را از منوچهرشاه دريافت میكند، ولی شاهنامه چندان به پهلوانیها و نبردهای زال نمیپردازد.
گويی جهان پهلوانی و تاجگذاری او، تنها پيش زمينهای برای عشق زال و رودابه است؛ و اين عشق نيز خود بستری است برای نشان دادن آنكه زال نماد مدارا با دگران است؛ و اگر كمی از بالاتر بنگريم، رواداری و دگرپذيری زال نيز، خود تابعی از يك صفت و ويژگی بزرگتر است:
خردمندی! شايد فردوسی خردگرا، بخشی از وجود خود را در او میبيند و سخنان خود را از زبان او بازگو میكند.
زال از يكسو پرورده سيمرغ يا به عبارتی مرغ دانايی است، و از سوی ديگر در ميان آدميان، در دورهای فشرده به آموختن میپردازد.
منوچهر به سام سفارش میكند:
بياموز او را ره و ساز رزم؛
همان، شادكامی و آيين بزم.
نديدهست جز مرغ و كوه و كنام؛
كجا داند آيين شاهی و نام؟
سام نيز اين سفارش را به جهانديدگان منتقل میكند:
گراميش داريد و پندش دهيد؛
همه راه و رای بلندش دهيد.
و پيش از بدرود كردن فرزند، به او میگويد:
كنون، گِردِ خويش اندر آور گروه:
سواران و مردانِ دانشپژوه.
بياموز و بشنو، ز هر دانشی؛
كه يابی ز هر دانشی، رامشی.
زال نيز برنامه آموزشی تماموقت و فشردهای برای خود میگذارد و تا مدتی، شب و روز به آموختن از همگان، از هر كشوری میپردازد تا به برداشت دكتر پرستو قراباغی، هيچ چيز و هيچ كاری را بدون پژوهش انجام ندهد:
ز هر كشوری، موبدان را بخوانْد؛
پژوهيد هر چيز و هر كار رانْد.
ستاره شناسان و دينآوران،
سواران و گردان و كينآوران،
شب و روز بودند با او به هم؛
زدندی همی رای بر بيش و كم.
چنان گشت زال از بس آموختن؛
تو گفتی ستارهست از افروختن.
به رای و به دانش به جايی رسيد،
كه چون خويشتن در جهان كس نديد.
زال سرآمد دانشمندان و خردمندان جهان میشود. با اينهمه او اهل رايزنی و مشورت است. هرچند، آنگاه كه به رای زدن با ديگران میپردازد، ديدگاه ژرف و خرد شگرف او همگان را به نرمش و پذيرش وا میدارد.
برای نمونه، موبدان را با تكيه بر «به فرمانها، ژرف كردن نگاه»، از سطحینگری در دين پرهيز میدهد و به نگرش ژرفتر در فرمانهای خداوند فرا میخواند.
زال با توجه دادن به رنگارنگ بودن طبيعت و گردش فصلها، داوری موبدان برپايه ظاهر را شايسته نمیداند و با گفتن اينكه «هم او داد و داور، به هر دو سرای»، به آنان میفهماند نه تنها داوری واپسين، بلكه قضاوت كردن ديگران در اين جهان هم كار دشواری است و به دادگری نياز دارد.
نگاه زال به فلسفه زندگی آدمی نيز بسيار خردمندانه است. او نه به فرد، بلكه به نسل، و به نوع بشر باور دارد و میگويد اين مهم نيست كه يك فرد میميرد، زيرا انديشه و رفتارش در فرزند و نسلهای آينده بازتاب خواهد يافت؛ پس در آنها زندگی میكند. به باور زال خردمند، نسل آينده، نوروز و رويش دوباره نسلی است كه به زمستان رسيده و درگذشته است:
چو هنگامِ رفتن فراز آيدش،
به فرزند، نوروز باز آيدش.
اين جهان پهلوان خردمند كه با جنگ و خشونت ميانهای ندارد، آنگاه كه پدرش میخواهد «همه كاخِ مهراب و كابل» بسوزاند، استوار ولی خويشتندار در برابر پدر میايستد، بر خرد تكيه میكند و بی هيچ تهديدی میگويد:
پدرگر به مغز اندر آرد خرد،
همانا سخن بر سخن نگذرد؛
وگر برگشايد زبان را به خشم،
من، از شرم، آب اندر آرم به چشم.
سام در برابر سخنان خردمندانه او تسليم میشود ولی مشكل بزرگ يعنی منوچهر شاه، هنوز در پيش است. زال خود بیباک ولی سربزير، نزد او میرود. منوچهر نيز به خواست زال تن ميدهد و میگويد:
اگرچه مرا هست دل ز اين دُژم،
بر آنم كه ننديشم از بيش و كم.
بسازم؛ برآرم همه كام تو،
گر اين است فرجام و آرامِ تو.
منوچهر پيش از پژوهش ستاره شناسان و خجسته يافتن پيوند زال و رودابه، در برابر زال كوتاه میآيد. يعنی نه به راز آسمانها، كه به عشق و خرد زال گردن مینهد.
در پايان داستان دستان نيز، آنگاه كه هم اسفنديار و هم رستم از هر دو سو كشته میشوند، او همچنان خردمندانه میگويد ديگر كشتار بس است و روز پالايش دل از درد و كين فرا رسيده است. گرچه كسی به سخنش گوش نمیدهد.
با آنكه زال گفته بود «كه جز مرگ را، كس ز مادر نزاد»، ولی شاهنامه از مرگ زال نمیگويد زيرا تا بشر زنده است، خرد نيز زنده خواهد بود.
عليرضا قراباغی
اعتماد