من هیچوقت نشد بچههیئتی باشم.از آنها شدیم که یادم نمیآید توانسته باشیم توی یک هیئت،یکروضه قرار گرفته باشیم.
از این خانه به آن حسینیه،از این تکیه به آن محفل اشک پناه میبردیم.
دنبال کنج دنج تاریکی بودیم گوشهٔ مجلسی تا با روضههای ذهن خودمان،زانوی غم بغل بگیریم.
گوشمان با روضهخوان بود ولی دلمان«بیسرزمینتر از باد»،آواره میان بقیع و نینوا.
انگاری وسط هر هیئت،توی تاریکی،زیر نور سرخ منبر،سرابی میدیدیم از مردی بیسر،سوار بر اسبی سپید که به تاخت بیرون میزد از این سینهزنی و ما هرولهکنان میرفتیم در پیِ او.قرار ما گویا همان بیقراری بود و بیمکانی.شده بودیم ابنالسبیلهای حسین.
خوش بودیم.
اما
اما هروقت یکی از این بچههیئتیها،چاییبریزها،کفشجفتکُنها،یکی از همین عشق اِکو و استریو و«اَلو..اَلو امتحان میکنیم.یک.دو.سه»گوها،یکی از همین میوندارها،صفتنظیمکُنها،گریهکُنهای هیئت،توی جوانی راهش را سوا میکرد و توی تصادفی یا ناغافل با درد و سکتهای راهی بهشت زهرا و بهشت معصومهای میشد،
آنوقت همهٔ ما بیخانمانهای حسین،دوست داشتیم کاش گلابی هیئتی بودیم و مثل رفیقمان،وقت مرگ،روی دوش جوانانی بدرقه میشدیم همگی سیاهپوش،همگی گریان که انگاری این لحظه را،این بدرقه را،بارها زندگی کردهاند،مرور کردهاند.تمام آن وقتها که وسط هیئت دستهجمعی میخواندند:
«جوانان بنیهاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید».
یکی لاالهالاالله میگفت و دیگری تربت میگذاشت روی کفن رفیق و آن یکی با صدایی محزون تلقین میخواند و وقت سرازیری قبر یکی از بقیه با صدای بلند حلالیت میطلبید و دیگری یادش بود وقتی لحد را میگذارند،زیر بغل پدر جوانازدستداده را بگیرد و بعدش،قبل تنهاشدن رفیقشان زیر خروارها خاک،یکی بود دشتی نوحه بخواند و تهِ تهِ این بدرقه زیارت عاشورایی بخوانند،مثل ته پیالهٔ شرابی که لوطیها میریختند روی زمین و میگفتند«این هم سهم اهل خاک».
هرکس کارش را آنقدر خوب بلد بود که هوس میکردی بمیری؛
در جوانی،وسط هیئت،پیش رفیقهامان.
وه که مرگ چقدر اینلحظهها خواستنی است.
وه چه شکوهی دارد رفتن روی دست رفیقان.
*
حالا برای ما بیسروسامانهای حسین،
که نه زندگیمان شد آنطور که حسین چونان باز شکاری بر بالینمان بیاید
و نه بدرقهمان آنی خواهد بود که دوست داریم
چارهای نمانده مگر
طوری بمیریم که شاید گاه مرگ
سرهای خونین ما را حسین روی زانو بگیرد.
کاش خون از چشمهامان بگیرد.
کاش ما را حر ببیند.
کاش حر بمیریم.
تا آن روز
خوش به حال بچههیئتیها،بچهمَچّدیها
*
خیابانخواب توییم یا حسین
حمید قادری