خدا مى گويد يا داوود! تو مى خواهى، من هم مى خواهم، اين نمى شود. اُريدُ وَ تُريدُ نمىشود الّا مااُريدُ و اگر آنچه من مىخواهم را قبول نكنى مثل مردمى هستى كه با خداى خود طرفند
. البتّه ما همه محزون مىشويم و همين حزن نشانهى طرفيّت با خداست، امّا چون آن را اظهار نمىكنيم خدا گناه نمىنويسد. صرف اينكه غصّهدار مىشود، عيب ندارد. زيرا ضعيف است و چاره ندارد. امّا اگر داد و بيداد كند و چيزى را بشكند آنجا او را ادب مىكنند. شما هم اگر بچّهات چنين كند او را مؤاخذه مىكنى. خداى با آن بزرگى با ما به اين كوچكى همان معاملهاى را مىكند كه ما با كوچكترهاى خود انجام مىدهيم.
عجيبتر اين است كه ما تا نفهميدهايم كه سفيه هستيم، خداوند تكليف نمىكند. سفيه دير مىفهمد كه سفيه است.
شنيدهايد كه ديوانهها اقرار ندارند كه ديوانهاند. شخص دانا خود را عاقل شش دانگ نمىداند و تنها او را حكيم مىداند.
سفيه بيشتر چيزهايى را مىخواهد كه به ضررش است. امّا خدا حكيم است و چيزهايى را كه به نفع ما نيست به ما نمىدهد. حال انصاف بدهيد، ما بايد پى حرف او برويم، يا او بايد پى حرف ما بيايد؟ آيا ما بايد صابر باشيم و گله نكنيم، يا او كه دانا و عالم است؟ او اگر مىدهد و يا نمىدهد از روى حكمت است. نگوييد مادر و پدرم مرا محروم كردند، مادرم مرا خوب شير نداد و از اين جور حرفها. بىخود به خودت غصّه نده. نه شما چيزى بيشتر از آنچه برايتان بريده شده مىتوانيد بگيريد، نه من. حتّى انبياء و اولياء هم چيزى بيشتر از آنچه برايشان بريده شده است، نگرفتند. البتّه كم هم نداده، خودش هم مراقب بوده كه ميان راه از بين نرود، دستگاهش خيلى منظّم است. آنقدر منظّم است كه هر شادى و غصّهاى براى دنيا بيهوده است. اگر هركس بداند از كوچكى همه چيز را برايش بريدهاند، غصّه نمىخورد. شادى و غم از آنِ انسانهاى ضعيف اســت. انسان بايستى محكم باشد تا با هر چيــز كوچك غمگين و يــا شاد نشود، چون خدا با ما كارهاى ديگرى هــم دارد. دريچههايــى كه مىخواهد به روى ما باز كند، علومى كه براى ما تدارك ديده، غرفههايى كه بناست در آنها ساكن شويم. مــا بايــد بــزرگ باشيــم تا قابليّــت اينهــا و همنشينى بــا بزرگــان را پيــدا كنيــم.
طوباى محبت
مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابى
كتاب دوم، چاپ هشتم، مجلس سوم
صفحه ى ٤٨-٤٦