کتاب، جزء جداییناپذیر زندگیاش بوده و هنوز هم هست. 10 سال در کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی مشهد به فعالیت مشغول بود و از کتابدار، خود را در سالِ منتهی به انقلاب به ریاست کتابخانه ارتقا داد.
کتاب، جزء جداییناپذیر زندگیاش بوده و هنوز هم هست. 10 سال در کتابخانه مرکزی دانشگاه فردوسی مشهد به فعالیت مشغول بود و از کتابدار، خود را در سالِ منتهی به انقلاب به ریاست کتابخانه ارتقا داد. اما بعد، به لندن رفت و در مؤسسه مطالعات اسماعیلی لندن (Institute of Ismaili Studies) رفت و ابتدا به تحصیل و پس از اخذ دکترا، به تدریس و تحقیق پرداخت و حالا عمر این حضور به 38 سال میرسد. او که در همه این نزدیک به چهار دهه در زمینه مطالعات اسماعیلیه فعالیت کرده به پژوهشگری شاخص و بارز بدل شده است. اگرچه خودش از پیروان این شاخه مذهبی است اما بیهیچ تعصبی دراین باره سخن میگوید. با «سیدجلال حسینی بدخشانی» که اکنون و در روزهای 76 سالگی، استاد این مؤسسه است، در فرصت سفر به تهران، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
آقای دکتر حسینی بدخشانی! شما در چه فضایی رشد کردید و آن فضا چقدر در جهتگیری آینده شما اثر داشته است؟
من در یکم تیرماه 1320 در دیزبادِ نیشابور به دنیا آمدم که حدود 70 کیلومتر از مشهد فاصله دارد و البته اعقاب ما به بدخشان - یعنی زادگاه ناصرخسرو اسماه- میرسد. خاطرم است که در سال سوم ابتدایی از ده به شهر مهاجرت کردیم و به مشهد آمدیم. حدود 10 سال داشتم که به مشهد آمدم و دیپلم خود را در مشهد گرفتم و بعد در کنکور سراسری شرکت کردم و رشته دندانپزشکی قبول شدم حدود 8ماه دندانپزشکی خواندم ولی برای تحصیل و آموزش زبان انگلیسی به پاکستان رفتم زیرا پدرم در آنجا کسانی را میشناخت.
در چند سالگی به پاکستان رفتید؟
19سالگی وارد دانشگاه شدم و سال 1341 به پاکستان رفتم.
آن زمان مشهد کتابفروشی داشت؟
دانشگاه نبود، اما مؤسسهای وابسته به دانشگاه بود، آن زمان دانشگاه کراچی به گونهای بود که مانند اکنون نبود. کراچی شهر بسیار کوچکی بود، من علاقه بسیاری به زمینشناسی داشتم و کلاسهای زمینشناسی شرکت میکردم. اما حضور در پاکستان، سبب شد ناخودآگاه به سمت تحقیق راجع به مذهب اسماعیلی کشیده شدم چون خودِ من، اسماعیلی مذهب هستم.
بله، خیلی من اهل مطالعه بودم و از جوانیهایم به کتابخانه آستان قدس میرفتم که بهترین کتابخانه مشهد بود. در خیابان ارگ یا پهلوی سابق هم کتابخانهای به نام فرهنگ بود که به نوعی پاتوقم آنجا بود.
در منزل پدریتان کتابخانه بود؟
پدرم اهل مطالعه بود و مسافرتهای بسیاری به خارج کرده بود و بسیار تمایل داشت که من راجع به اسلام درس بخوانم تا اینکه دندانپزشک بشوم، این بود که پس از تعطیلی دانشگاه بسیار خوشحال بود و من ناراحت بودم که پزشکی را رها میکردم و پی سرنوشت دیگری میروم. او خوشحال بود که من به آموزش زبان و مسائل دیگر میروم و چشمم به سوی دنیا باز میشود. همانطور هم شد؛ من حدود دو سال و نیم پاکستان بودم و در آنجا زبان عربی، اردو و انگلیسی یاد گرفتم.
در کدام شهر بودید؟
شهر کراچی.
یعنی به دانشگاه کراچی رفتید؟
در چه سنی؟
در 23 یا 24 سالگی. بعد از آن به سربازی رفتم و بعد به دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد رفتم. در آن زمان، کتابخانه مرکزی دانشگاه مشهد تقریبا یک سال بود که افتتاح شده بود. یکی از دوستان گفت که کتابخانه مرکزی دانشگاه کارمندی نیاز دارد که زبان انگلیسی بداند، اگر دنبال شغل میگردی به آنجا سر بزن. به آنجا رفتم و با عباس مجذوب صفا، رئیس کتابخانه مرکزی و عبدالله فریار، رئیس دانشگاه دیدار کردم و در نهایت از سال 1348 بهعنوان کتابدار مشغول شدم. در همین فاصله در تهران دوره کتابداری دیدم که خانم پوری سلطانی برگزار میکرد. البته یکی، دو ماه هم به مشهد آمد و از او خیلی چیزها یاد گرفتم. کار کتابخانه مشهد که تمام شد همان سالها ازدواج کردم و متأهل شدم. زندگیام را برای آینده در مشهد برنامهریزی کردم، زیرا پیش از آن تمایل داشتم در دانشگاه هاروارد درس بخوانم. یعنی در آن زمانی که تحصیل میکردم اگر سه سال شاگرد اول میشدیم دولت بورس میداد به هر دانشگاهی که دلمان میخواهد برویم، من دو سال درس خواندم و شاگرد اول شدم، اما سال بعد که ازدواج کردم شاگرد اول نشدم، بنابراین ایده رفتن به خارج منتفی شد، اما تحقیقاتی که راجع به مذهب میکردم برایم تبدیل به هدف شده بود.
یعنی در این سالها آن روند را ادامه دادید؟
بله، در کتابخانه کار میکردیم اما آنچه دلم میخواست دنبال آن بروم اسلامشناسی بود، خدا استاد سیدجلالالدین آشتیانی را بیامرزد که دورهای به دانشگاه فردوسی مشهد آمد. از شانس ما، دورهای برای فوقلیسانس گذاشتند و از طریق کنکور خیلیها شرکت کردند که من هم جزو آن سه نفری بودم که قبول شدم.
در چه رشتهای؟
فلسفه اسلامی. آنجا با کارهای ملاصدرا، میرداماد و فلاسفه ایرانی بیشتر آشنا شدم. قبلا در پاکستان راجع به فلسفه غرب تحقیقاتی کرده بودم و در این رابطه اطلاعاتی داشتم، اما راجع به فلسفه اسلامی اطلاعات کافی نداشتم. در آنجا بود که کمکم با افکار خواجه نصیرالدین طوسی، ملاصدرا و حوزه درسی اصفهان آشنا شدم. دو سال قبل از انقلاب، دانشگاه تصمیم گرفت کتابهای دانشگاه را کامپیوتریزه کنند، زیرا تعداد کتابها خیلی زیاد شده بود. شورای فرهنگی بریتانیا یا همان بیریتیش کانسل (British Council) یک دوره در لندن گذاشت و بعد آگهی آن که آمد، ازطرف دانشگاه برای آن دوره به لندن رفتم. حدود 4 هفته در لندن بودم که 3 هفته آن به دریافت آموزش صرف شد. در همان زمان مؤسسه مطالعات اسماعیلی در لندن آغاز به کار کرده بود.
چه سالی؟
1976 میلادی. آنها از من خواستند بهعنوان کتابدار به آنجا بروم اما تمایلی نداشتم. چون من در اینجا معاون مدیرکل شده بودم و سال بعد هم رئیس کتابخانه شدم. در آن زمان دکتر جلال متینی رئیس دانشگاه بود. و در این مدت، کتابخانه مرکزی دانشگاه را کامپیوتری کردیم.
بنابراین تا انقلاب شما رئیس کتابخانه مرکزی بودید؟
تا بعد از انقلاب هم 4 ماه رئیس کتابخانه بودم. اما چون کارم را از دست دادم به مؤسسه مطالعات اسماعیلی در لندن رفتم و کارم را از 17 آوریل 1979 آغاز کردم. قرار بود یک ساله بازگردم که تبدیل به 37 سال شد.
پایاننامه شما در فوقلیسانس چه بود
پایاننامهام، رساله «مفتاح اسرار حسینی» اثر ملاعبدالرحیم دماوندی از علمای نامدار روزگار صفویه بود که آن را نزد استاد سیدجلال الدین آشتیانی به همراه یک دانشجوی ایتالیایی تصحیح کردیم.
نهتنها تضاد ندارد بلکه تکامل اخلاق شرعی است. خواجه نصیر طوسی به هر صورت اسماعیلی، اثنیعشری یا سنی تفاوتی ندارد، این فرد کسی است که اسلام را به خوبی از الف تا یاء از هرکس دیگری بهتر میشناسد.
چه سالی از پایاننامه دکترایتان دفاع کردید؟
سال 1998. کتابی هست که خواجه نصیر طوسی درباره مذهب اسماعیلیه بهعنوان «روضه تسلیم (تصورات)» نوشته است که آن را ولادیمیر ایوانف، اسلامشناس روسی چاپ کرده بود. اما این کتاب خیلی پرغلط بود و تصمیم گرفتم آن را از نو چاپ کنم. تمام کتابخانهها و مساجدی را که در ایران میشناختم، گشتم و بالاخره نسخه دیگری در بیرجند پیدا کردم که خیلی قدیمی بود و کمک به چاپ آن کتاب کرد.
خواجه آیا اسماعیلی بود؟
بله، از 18 سالگی اسماعیلی شد و تا زمان فتح قلعه الموت به دست ایلخانان مغول با اسماعیلیها بود اما پس از شکست اسماعیلیها برایش تفاوتی نداشت زیرا از دیدگاه او بین اسماعیلیه و اثنیعشری فرق چندانی وجود ندارد. از دیدگاه او و کسانی مانند ملاصدرا و کسانی که فلسفه میخوانند اصول این دو مذهب یکی است، چون تا هفت امام با هم هستند و بعدا جدا شدند.
این رساله، بهطور کلی یک اثر فلسفی است؟
بله. او زمانی که قصد داشت اسماعیلی شود، زعمای اسماعیلی از او خواستند که چرا قصد داری اسماعیلی شوی؟ دلیل آن را برای ما بنویس، این نامه را در 30 صفحه نوشته است و در آن عنوان کرده است، اما سبک نگارش نامه و نکاتی که در آنجا بحث کرده بسیار جالب است. اولین سوال این بوده که به عنوان یک اثنیعشری به مذهب اسماعیلیه نگاه میکند و میگوید که چرا اسماعیلی را ترجیح داده است. این برای من که تحقیق میکردم خیلی جالب بود. اگر درباره غزالی خوانده باشید، زمانی بود که به خود آمد که این کتابنویسی چگونه است و من کجای کار قرار دارم، پس از آنکه به خود واقف شد دیدگاه روشنی پیدا کرد و متوجه شد که در دربار خلفای عباسی ایستادن و برای آنها قلم زدن فایدهای ندارد، بنابراین در دمشق 6، 7 سال معتکف شد و بعد اثر «المنقذ منالضلال» را نوشت. این کتابی است که در اعترافات غزالی نوشته شده است. جالب است که اعترافات غزالی به اعترافات خواجهنصیر بسیار شبیه است.
در جایی گفته بودید که اخلاق ناصری که خواجه نصیر دارد خیلی انسانمدارانه است و سعی میکند که با اخلاق شرعی تضاد نداشته باشد.
میتوان گفت به دور از تعصبات است؟
خیر، آنچه به اسم شریعت معروف است. در مذهب اثنیعشری چون امام نیست مرجع تقلید جانشین امام است، اما در مذهب اسماعیلی جانشین امام معنا ندارد و اگر امام نباشد یعنی هیچ. مردم مسلمان باقی میمانند اما امام ندارند و به قول معروف مؤمن و اهل ایمان نیستند و تنها اهل اسلام هستند. اگر در این راستا نگاه کنیم که فردی در رأس مذهب باشد مذهب با زبان تکامل پیدا میکند، یعنی مذهب هر روز با روز قبل احتمال دارد تفاوت داشته باشد، یعنی اگر در زمانی امام دستور دهد که این کار را انجام دهید باید انجام دهند اگر زمانی نهی کند و بگوید انجام ندهید نباید انجام دهند. مانند اینکه خداوند در قرآن میگوید آنچه پیغمبر میگوید انجام دهید و آنچه نهی میکند انجام ندهید. این در ارتباط با فروع دین است و اصول دین را نمیتوان تغییر داد.
بله، او تعصبی ندارد و بین تسنن و تشیع دعوایی نداشت، چه برسد به اسماعیلی و اثنیعشری. اما بحثی که وجود داشت این بود که آیا خدا را میتوان با عقل شناخت یا خیر. بوعلیسینا میگفت که خدا همان واجبالوجود است و این واجبالوجود بودن دلیل میشود که خدا برای خلق دنیا تصمیمی نگرفته است و همانطور از فیض خدا دنیا به وجود آمده است. عبدالکریم شهرستانی عنوان میکند که چنین چیزی ممکن نیست و از فیض چیزی به وجود نمیآید و هر چیزی به حد اشباع برسد، آنجا ثابت میشود. یعنی من که میخواهم کامل بشوم اگر به تکامل برسم دیگر دلیلی ندارد که کاملتر شوم. این است که از آن چیزی ساطع نمیشود و بحث بر سر این است.
اما خواجهن صیر معتقد بوده است که خدا را میتوان به واسطه عقل فهم کرد؟
در آنجا خواجه نصیر از ابوعلیسینا طرفداری میکند، اما در مسئله علم الهی که مورد بحث است با ابنسینا موافق نیست. مسئله این است کسی که با ابنسینا موافق نباشد احتمالا شکل قرآنی که میگوید«إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ» را باید قبول کند. طوسی هم قبلا به این مسئله سخت معتقد بود، اما در آنجا به دلیل جو حاکم شاید بتوان گفت مماشات میکند.
ما کمتر درباره اسماعیلیه میدانیم، قصد داریم شما بسیار اجمالی از مذهب اسماعیلیه و ویژگیهای آن بگویید.
فرق بین مذهب اسماعیلی و اثنیعشری که به هم نزدیک هستند این است که در مذهب اسماعیلی امام همیشه ظاهر است. یعنی اگر امام غایب باشد مذهب اسماعیلی از بنیاد تهی میشود. بنابراین وجود امام یکی از شاخصهای مذهب اسماعیلی است و آنچه ما در اسلام به عنوان فروعات مذهب میشناسیم، این فروعات در اختیار امام است، اصول مذهب در دست خدا و پیغمبر است که میگویند این اصول اسلام است، اما فروعات که به زندگی روزمره مردم مربوط است.
چیزی که در اثنیعشری به مرجع تقلید معروف است؟
امام چگونه درگیر میشود؟
پیغمبر باید جانشین خود را معلوم میکرد و در واقعه غدیر خم هم اسماعیلیها و هم اثنیعشریها معتقدند که پیغمبر حضرت علی را مولای مردم قرار داد. وقتی پیغمبر گفت مولای بعد از من علی است پس من چشمانم باز میشود که باید از علی اطاعت کنم، پیغمبر زنده است، اما دیگر عامل نیست و ناظر است، علی عامل میشود. یعنی از آن روز علی را باید دید که چه کاری انجام میدهد. حال ممکن است علی تا زمانی که پیغمبر است هیچ فرمان و دستوری ندهد و مهم نیست، اما از روزی که پیغمبر نباشد، ظاهرا و باطنا مختار علی است و وظیفه علی این است که به پیروان خود بگوید بعد از او امام کیست. یعنی ممکن است علی دانشمند باشد یا دانشمند نباشد، ممکن است آدم سالمی باشد یا خداوند در خلقت آن نقصی هم گذاشته باشد زیرا دست خداست و دست خود علی نیست، بنابراین وظیفه مؤمن اطاعت از علی است و باید دید علی چه هدایتی انجام میدهد.
به دلیل اینکه اسلام دو بُعد پیدا کرده بود؛ اسلامی که حضرت علی دنبال آن بود معرفتی بود و اسلامی که صحابه پیغمبر دنبال آن بودند اسلامِ شریعتی بود و قبول کردن اسلام شریعتی خیلی راحتتر است زیرا تنها علمی که شما یاد بگیرید نماز، روزه، حج و جهاد است و دیگر با افلاطون و ارسطو و... کاری ندارید. آن خیلی سادهتر بود و جمعیت بیشتری به آن معترف شدند و قدرت را در دست گرفتند و این تبدیل به حربهای در دستشان شد که با استفاده از شریعت که هرگاه کسی در شریعت کوتاهی کند از اسلام خارج است و نتیجه این شد که خلفای فاطمی که طرفدار علم و دانش بودند در مقابل عامه مردم نتوانستند مقاومت کنند این بود که خلافتشان به دست صلاحالدین ایوبی افتاد. او هیچ سوادی نداشت اما مانند نادرشاه پرزور بود و به خوبی شمشیر میزد و خلافت فاطمیون که آن زمان دچار ضعف شده بود سبب شکست آنها شد. اما الازهر متعلق به اسماعیلیهاست و آنها سازندهاش هستند و هنوز هم موجود است. بنابراین بنیانگذار الازهر، فاطمیون هستند. مدرسهای بود که در آنجا در چهارگوشه آن، چهار مکتب فقهی اسلام؛ شافعی، حنفی، حنبلی و تشیع هم در آن بودند و چهار مکتب سنت در چهار طرف آن در الازهر وجود داشت و آزاد بودند. خلفای فاطمی اصراری نداشتند که مردم حتما بر فقه آنها زندگی کنند و میگفتند که اسلام چهار بیان پیدا کرده و ما آنها را قبول کردهایم چون اینها از دایره خارج نشدهاند و بدین ترتیب در این برهه، دوره آزاداندیشی بسیار وسیعی حاکم میشود.
پس ریشه اختلاف به چه دلیل است؟
ریشه اختلاف این است که در زمان امام جعفرصادق(ع)، عباسیان به حکومت رسیدند و ابومسلم خراسانی قصد داشت که امام جعفرصادق رهبری اسلام را قبول کند، امام به دلایلی قبول نکرد اما فرزندان ایشان موسیکاظم و اسماعیل همه وظیفه خود میدانستند که این هدف مسلمانی را به کرسی بنشانند. در اینجا دو مسیر را میتوانستند انتخاب کنند؛ یک مسیر این بود که با عباسیان کنار بیایند و عباسیان را به دلیلی مجبور کنند که خلافت را به خاندان بنیهاشم واگذار کنند و دلیل دیگر این بود که احتمال داشت عباسیان این کار را نکنند، پس گروهی هستند که میگویند ما خود را برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و دینی آماده میکنیم ولی نه از راه مماشات با عباسیان و مراوده با ایشان. موسی کاظم و اسماعیل نماد دو برآمد هستند؛ موسی کاظم با عباسیان به نحوی کنار میآید و مامون قصد میکند تا علیابن موسیالرضا را به عنوان خلیفه مسلمین جانشین و ولیعهد خودش قرار دهد. به نام علیابنموسیالرضا سکه میزند اما اسماعیل که برادر بزرگتر بود میدانست که این کار عباسیان خدعه است و به نتیجه مثبت نخواهد رسید، این است که برای ایشان در زمان حیات پدرش صحنهسازی میشود و در زمان حیات پدر فوت میکند و پسرش محمدبن اسماعیل که ظاهرا 14، 15 سال از علیابنموسیالرضا بزرگتر است امام اسماعیلی میشود اما در خفا، چون میداند که اگر این دشمنی بین عباسیان و بنیهاشم ریشه بگیرد کشتوکشتار خواهد شد.
قبر جناب اسماعیل کجاست؟
قبرش در مدینه است و پسران بعد او هم در سوریه هستند.
چرا به سوریه بردند؟
پس از فوت محمدبن اسماعیل پسرش دید که در اینجا امکانش نیست و تصمیم گرفتند خلافت را در مغرب و الجزایر برقرار کنند.
دوران اوج اسماعیلی چه زمانی بود؟
دنیای قرن سوم تا پنجم را دوره عزتمندی اسماعیلیه میدانند زیرا از سمرقند و بخارا حتی از چین تا مغرب گرفته حرف اول را خلفای اسماعیلی میزدند.
علت افول آنها چیست؟
بنابراین بین شیعه اثنیعشری و اسماعیلی در تاریخ تقابل زیادی نداریم؟
حمیدرضا محمدی
خیر. همانطور که گفتم به دلیل وجوه اشتراکی بسیار زیاد وجوه اختلافی هیچوقت سوار نبوده است. تا زمان امام جعفرصادق مانند هم بودند و تا زمان حسن صباح هم که به شریعت صددرصد اعتقاد داشتند. سپس در مذهب تغییراتی ایجاد شد، اما آنقدر از هم دور نشدند. تفاوت مذهب اسماعیلیه با دیگر مذاهب این است که بسیار سازمانیافته است زیرا فرمان امام چیزی است که باید اطاعت کنند و این فرمان امام باید اطاعت شود و مردم میدانند در هر زمانی باید چه کاری انجام دهند و تمام کارهای آنها سازمانیافته است، یک زمان بود که مذهب باطنی بود و کسی خبر نداشت، اما الان ظاهری شده و تمام سازمانها ثبت دولتی هستند و هرجا که قصد فعالیت داشته باشند اساسنامه دارند که ثبت دولت میشود و سازمان ملل اتفاقا از لحاظ سازمانی برای ایشان موقعیت یک رئیسجمهور را در نظر گرفته است.
در ادامه پرسشهای قبل، امام بعدی را امام قبلی خودش تعیین میکند؟
حتما همینطور است و کس دیگری نمیتواند.
آیا لزوما موروثی است؟
به لحاظی میتوانیم بگوییم موروثی است، اما در خانواده خودش است و امام میتواند پسر کوچکش را یا پسر برادرش را انتخاب کند.
و همگی از نسل اسماعیل بودهاند؟
از نسل علی و فاطمه باید باشند.
اما حاضر، فرزند چندم جناب اسماعیل است؟
چهل و نهم که نامش، «کریم آقاخان» است و سه پسر به نامهای رحیم، حسین و علیمحمد دارد.
پس از آن یکی از این سه نفر، امام بعدی خواهد بود؟
بله.
خود ایشان چند ساله هستند؟
80 ساله و 60 سال امامت را برعهده دارد.
پراکندگی اسماعیلیه در جهان چگونه است؟ کجا بیشترین تجمع را دارند؟
جمعیت کثیری در هند هستند، بعد به پاکستان و افغانستان میآید. در تمام کشورهای اروپایی مانند فرانسه، آلمان، سوئد، نروژ، اسپانیا، آمریکای شمالی و جنوبی و... که شامل 28 کشور میشود. در این سالها تعداد زیادی مهاجر از سوریه به اروپا داشتیم که ایسلند نیز جزو آن است که در مجموع جهان به 15 تا 20 میلیون نفر میرسد.
در ایران بیشتر کجا هستند؟
در ایران حدود 40، 50 هزار نفر هستند که عموما در خراسان، کرمان، تهران، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و اصفهان پراکندهاند.
آیا هدف مؤسسه مطالعات اسماعیلی در لندن صرفا پژوهش در اسماعیلیه است؟
خیر، هدف اسلامشناسی است و در این زمینه هم آموزش و هم پژوهش را در این 40 سال، در دستور کار داشته است. اینجا مانند کالج است و حتی کتابهای درسی داریم. هزینهها را بنیاد آقاخان متقبل شده و ریاست آن اکنون حدود 15 سالی میشود که برعهده فرهاد دفتری است و هیات امنا انتخاب میکند.