1-مخلوقاتی که با قدرت تشخیص توام با انتخاب خلق شدهاند.
2- مخلوقاتی که بدون قدرت تشخیص توام با انتخاب خلق شدهاند.
این مخلوقات که در دسته ملائکه قرار دارند دارای عقل ثابت و بدون تغییر هستند که حق را میفهمند و باطل و شیطان در آنان راه ندارد و کاملا سرسپرده و تسلیم دستگاه الهی هستند.آنان چون نمیتوانند برای خود امکانات ایجاد کنند با آخرین تجهیزات وامکانات مناسب خودشان خلق میشوند. یعنی ملائکه از تمامی امکانات در خور خویش استفاده میکنند.آنان با عقل ثابت خود تمامی نیاز خویش را در اجرای مسؤلیت مهم خویش که همان اطاعت و فرامانبری است انجام میدهند.
آنان ساخته شدهاند تا حداکثر پیروی از فرماندهندگان خویش اعم از خداوند یا اهل بیت علیهم السلام و یا دیگر ملائکه و پیامبران را داشته باشند. آنان نمیدانند که مخالفت چیست و حسادت را نمیشناسند و هیچ یک از احساسات خودخواهانه در آنان نیست، زیرا تشخیص و درک ثابت و از پیش تعیین شدهای دارند که جایی برای تغییر و نامتعادلی و بیراههروی و مخالفت و تکروی ندارد و اصولا در وجود و آرمانشان این مطلب تعبیه نگردیده است،هر کدام مقام خود را ایدهال خویش میداند و در وی نیاز وانگیزهای برای تکامل و بدست آوردن چیز دیگری نیست.
مخلوقات دسته اول: آنان درمراتب متعددی خلق شدهاند از سادهترین موجودات مانند نساناسها گرفته تا پیچیدهترین موجودات که انسانها باشند.
این مخلوقات در صفات اصلی مشترک هستند تنها در مراتب این صفات با هم تفاوت دارند.
صفات عمومی این موجودات عبارتند از:
1-قدرت تشخیص(عقل): این قدرت تابع عقل است. عقل مهمترین ابزاری است که در اختیار یک موجود قرار میگیرد زیرا عقل برای وی تشخیص،محاسبه،انتخاب،آزادی در انتخاب، عمل آزادانه و ایجاد خلقت و تغییر در خلقت موجود،آرمان خواهی و نیاز به بهتر شدن و احساس نقص کردن و دنبال حیله و تدبیر برای کسب آرزوها را ایجاد میکند.
2-قدرت ایجاد تغییر در عقل: این صفت مهمی است. این مخلوقات میتوانند در عقل اولیه خویش تغییراتی ایجاد کنند و در تکامل و تغییر تشخیص و عملکرد خویش مؤثر باشند. اما موجوداتی که با عقل ثابت خلق شدهاند در همان ادراک اولیه باقی مانده و خیرو قدرت تشخیص حق را که به آنان اعطاء کردهاند همواره بدون نقص با خود دارند و طبیعی است که نمیتوانند تغییری در آن ایجاد کنند.
3-توانایی انتخاب در تشخیص: وقتی توانستند تشخیص دهند طبیعی است که بتوانند آن را گزینش کرده و بدست آورند، زیرا تشخیصی که بدست نیامد و در حیطه اراده نباشد بیارزش و عبث خواهد بود. وقتی عقل متغییر آمد، باید انتخاب براساس این تشخیص متغییر نیز بیاید.
4-آزادی در انتخاب: زمانی انتخاب معنا دارد که بتوان بدون اجبار انتخاب کرد.چون در غیر این صورت مانند موجودات دسته اول میشدیم که عقل ثابت دارند و در انتخاب نیز تابع همان ثبات و بدون تغییر خواهند بود. اما مخلوقات دسته دوم چون عقل متغییر دارند طبیعی است که تشخیص متغیر و نیر انتخاب متغییر بر اساس تشخیص متفاوت، داشته و از همین جا معلوم میشود که باید در پذیرش این تغییرات بدست آمده در عقل و تشخیصشان نیز آزاد باشند در غیر این صورت «تشخیص متغییر باید انتخاب ثابت به ما دهد» که این با هم تعارض دارد. پس باید بین این مخلوقات با مخلوقات دسته اول تفاوت باشد و این تفاوت در نحوه عملکرد و انتخابشان ظاهر میشود. موجودات دسته اول که آنها را به عنوان ملائکه میشناسیم ثابت و درست و بی خطا و تابع محض اراده الهی میباشند، ولی موجودات دسته دوم تابع عقل و انتخاب و تشخیص خویش میباشند و زمانی تابع این تشخیص میشوند که در پیروی از این تشخیص آزاد باشند و مجبور به پذیرش ایده و نظریه آسمانی و از سوی خالق نباشند که در قیامت به خداوند و خلقت وی ایراد بگیرند. هرچند ممکن است بین خود تابع افکار و نظریات دیگران شوند ولی این ایراد دیگر از ناحیه آفریدگار نیست بلکه ناشی از بد فهمیدن و غلط تشخیص دادن خودشان بوده و از سوی آفریدگار تحمیلی بر آنها صورت نگرفته است،بلکه با آزادی و انتخاب آزادانه و بدون تحمیل از سوی آفریدگار و بوجودآورنده آنان سر زده است.
به همین جهت است که مهمترین قانون الهی رعایت کردن عنصر آزادی در تشخیص و انتخاب است و روش انبیاء و فرستادگان الهی نیز بر همین روال بوده که تمام زجر و سختی را تحمل میکردند ولی ذرهای به عوامل غیر طبیعی برای تغییر عقیده و تشخیص افراد متوسل نمیشدند مگر در موارد بسیار اندک، و همواره جنگیدند و کشته شدند و از نیروی ماوارائی برای مجبور کردن مردم به ایمان استفاده نکردند، زیرا چنین چیزی با اصل خلقت این دسته موجودات مختار، تعارض دارد و در این صورت، شبیه ملائکه میشدند که عقل ثابت دارند. کسانی که عقل متغیر دارند باید خودشان در تشخیص و درکشان تغییر ایجاد کنند و تغییرات اجباری و تحمیلی الهی مغایر با استعداد خلقتی در آنان است که عقل متغییر را برای آنان تعبیه نموده است . اگر با داشتن عقل متغییر، خداوند به آنها عقل ثابت دهد که اصل خلقت الهی که توسط خداوند برنامهریزی شده تعارض و تناقض مییافت در حالی که خداوند از پیش از خلقت این موجودات میدانست که آنان چگونه میاندیشند و چگونه محاسبه میکنند و چگونه عمل میکنند و عقل ثابت دادن به آنان در نیمه راه به معنی ندانستن نحوه عملکرد این عقل متغییر است که با شأن الهی سازگار نیست. یعنی خداوند از همان ابتدای خلقت بشر میدانست که بشر چگونه خواهد اندیشید و چگونه در برابر فرستادگان خداوند موضع گیری خواهد نمود و به همین دلیل است که این پیمان غلیظ و سخت را از فرستادگان خویش گرفت تا آنان را با برنامه خویش همراه و همگام سازد تا جایی در نیمه راه برنامه، برای اعتراض برای آنان نگذارد و خداوند نیز با علم بیکران خویش میدانست که آنان در این پیمان ثابت قدم خواهند ماند.این رمز بزرگ عدم دخالت گسترده در امور بشر و ایجاد تغییر در انتخاب وی میباشد. ممکن است خداوند برای اثبات حقانیت و بیداری مردم معجزاتی را توسط پیامبران یا اوصیائش ارائه کند ولی هیچگاه با آن معجزات، آنان را وادار به تغییر عقیده نمیکرده است، و همواره به عقیده حتی دشمنانش احترام میگذاشت تا جایی که برخی از این اقوام را برای عبرت گیری و پندیابی مورد عذاب قرار میداد و پس از آن که آنان مستقیم با قدرت الهی و عذاب وی روبرو میشدند دیگر در این دنیا جایی نداشتند چون به اثار غیبی آگاه شده بودند و اکنون که پشت پرده را دیده بودند، دیگر جایی برای ماندنشان باقی نمیماند وباید از این جهان میرفتند، در نتیجه پرونده آنان بسته و به سرای آشکار روان میشدند.
سادهترین این موجودات نساناسها هستند که دردرجه پایین ادراک و قدرت تغییر دادن عقل خویش هستند و طبیعی است که دامنه توسعه این تغییر نیز اندک بوده و بدنبال آن تشخیصشان نیز از تغییرات و اعمال احساسات و تحلیل کمتری برخوردار میباشند و بالطبع مسولیت کمتری بر عهده آنان خواهد بود.به همین دلیل است که میبینیم در روایات نسانس ها را موجوداتی ساده و حق پذیرتر و مطیع تر بیان میکنند. زیرا اطاعت اولیه با رشد و تغییر عقلی و قدرت تشخیص نسیت معکوس دارد.هر چه موجودی در خلقت قدرت تشخیص با دامنه وسیع تغییرات داشته باشد مسؤلیت و درک و تشخیصش نیز وسیع تر و عمیق تر و پذیرش نیز سختتر و سرکشی وی نیز بیشتر خواهد بود.چون زمانی سرکشی و تکروی ظهور میکند که که شخص به فکر و توان عقلی و تشخیصی خود بیشتر اتکا داشته باشد و فهم ودرک خود را برتر ببیند.در نتیجه زیر بار سخن دیگری نرفته و بسیلر سخت به سخن دیگری توجه میکند تا چه رسد به اینکه آن را بپذیرد .اما اگر دامنه تغییر عقلش وسیع نباشد و از تحلیل و دقت نظر کمتری برخوردار باشد سخن حقی را که با شواهد مختصری برای وی بیان کنند هم درستی آن را تشخیص داده و در نتیجه آن را به راحتی میپذیرد و بر آن ثابت میماند و چندان تغییری نیز در این آیین حق ایجاد نمیکند و در نتیجه عوامل انحراف نیز در بین این موجودات کمتر ظاهر میشود و بنابر این کمتر در معرض گمراهی قرار میگیرند .برای این مخلوقات آنچه داده شده خوب محافظت میکنند و تغییر ی در آن ایجاد نمیکنند.نسانسها با ابزاری بسیار پیشرفتهتر از بشر خلق شدند و هنوز این ابزار به همان حال باقی است.این موجودات بسیار رام و منقاد اهل بیت هستند.(همان طور که در فرازمینیها آوردهایم)..
در مرحله دوم خلقت این موجودات، جنیان قرار دارند.این موجودات نیز از تغییر عقلی کمتری نسبت به انسانها خلق شدندو در نتیجه با امکانات اولیه بیشتر اما قدرت تغییر عقلی کمتر خلق شدند و طبیعی است که دامنه تکلیفشان نیز کمتر باشد.
اما انسان بالاترین موجود در سلسله تکاملی مخلوقات ساخته شده که با عقلی با دامنه تغییرات بینهایت خلق شده است.این تغییر عقلانی بینهایت واقعاً بشر را به موجودی وحشتناک و غیر قابل پیشبینی (البته از سایر موجودات)ساخته است. هیپ موجودی نیست که به این درجه از قدرت تغییر و تکامل عقلی خلق شده باشد.به همین دلیل است که فرستادگان الهی سوی بشر، برای سایر موجودات نیز کافی میباشد زیرا حجتی که بشر را راهنمایی کند برای راهنمایی دیگر موجودات نیز توانا و موفق خواهد بود.
بنابراین به یک اصل اساسی در خلقت موجودات با عقل متغییر که آنها را هوشمند مینامیم میرسیم، و آن این است که به هر میزان عقل کاملتر اعطاء شود به همان میزان امکانات جنبی و مسؤلیت و تکلیف و پرسشگری نیز کمتر میشود و هر مقدار که عقل قویتر و تغییرات آن وسیعتر باشد، در مقابل میزان پرسشگری آن فرد و ظهور و نفوذ شبهات به وی و مسؤلیت او و آزادی انتخاب نمودن و دامنه انتخاب برای او بیشتر خواهد بود.
به این ترتیب است که میبینیم انسان با قدرت تعقل نامحدود ساخته میشود ولی فوقالعاده خطرناک است و براحتی میتواند با تجربه اندوختن و پیروی از حیلههای دیگران به موجودی خطرساز و غیر قابل پیش بینی با قدرت مهیب تبدیل شود که کسی از مخلوقات نتواند جلوی وی را بگیرد و فقط آفریدگار باشد که بنا ناچار در فسادکاری وی دخالت نماید.
کشتن اولیاء و پیامبران الهی از همین قماش است. نکتته جالب در این اقدامات جنایتکارانه این است که کشتن پیامبران در برابر روش و توانایی آنها در این اقدام چندان جلوه نمیکنند. به عبارت دیگر در این اقدام چیزی که مهم است این است که بشر هم عصر این بزرگان و فرستادگان آفریدگار هستی با آن قدرت بیان و صداقت الفاظ و توانایی و تدبیر بیهمتا چگونه اسیر دست یاوهسرایان و بیخردانی کافر و بیدین شدهاند و از همه مهمتر اینکه آنان توانستهاند چنین هوشمندان زیرکی که با دستگاه آفرینش با آن قدرت لایزال و بیانتها، در تماس باشند اما باز از ایننابخردان شکست خورده و توسط آنان کشته شوند.این نیست مگر به جهت بیقید و شرط شدن و عنان کسیخته شدن عقل آنان در بکار گیری هرنوع حیله گری و تدبیر عقلی نامحدود که در نهاد آدمی گذاشته شده که میتواند همه چیز را به زیر پا بکشد.درست است که فرستادگان الهی توان استفده از قدرت الهی خویش داشتند ولی همان طور که اشاره شد این کار با خلقت و آزمایش و آزادی انتخابی که در خلقت به اناسان اعطاء شده است تعارض دارد و در واقع فرستادگان الهی با آفریدگار هستی پیمان گذاشتهاند که در اجرای این مأموریت خطیر از ابزار معمولی بشر استفاده کرده و در این راه باید با اقناع مردم برای خود هوادار و محافظ فراهم کنند و بدون امداد آشکار و تحمیلی باید گلیم خود را از آب گل آلود دنیوی بیرون کشند و از آنجا که مخالفین و دشمنان آنان در اعمال عقل و هر نوع تدبیر و حیله آزاد بودند به راحتی میتوانستند به دروغ و فریب کار فرستادگان را مختل و خنثی نمایند و همین طور نیز شد و ستمگران در طول تاریخ با تمامی طرفندها توانستند مردم نادن را بدنبال خود کشانده وکار پر خطر پیامبران را خنثی کنند.این معنای نامحدود بودن عقل بشری است که موجب خطر آفرینی وحشتناکی شده و اگر خداوند خودش در کار بشر دخالت نکند و روشی غیر از آنچه تا کنون إعمال کرده نکند بشر تمامی هستی را میتواند به خطر اندازند.به هین دلیل است که ظور امام عصر علیهالسلام به عنوان یک پایان برای نامحدود بودن إعمال عقل بشر و مجازات بازماندگان و اصلاح آنان قلمداد میشود.
5-داشتن توان تشخیص بد و تشخیص خوبی: وقتی عقل داده شد و این مخلوقات توانستند تشخیص دهند طبیعی است که باید دو چیز مخالف و متفاوت باشد که بتوان آنها را از یکدیگر تشخیص داد، در غیر این صورت داشتن نیروی تشخیص بیهوده میگشت. پس باید دو نیرو و دو قدرت خیر و شر وجود داشته باشد که با بررسی انها پی به شر یا خیر بودنشان ببریم.
6-ظهور خیر و شر: در این هنگام است که چیزی بنام شر جلوه گر میشود. به عبارت بهتر، ظهور پدیده شر نه به جهت اصالت داشتن وجود شر است بلکه به جهت قدرت تشخیصی است که در انسانها گذاشته شده و وجود زمینه شر داشتن جهت بکارگیری این نیروی تشخیص خیر از شر است.پس شر به جهت استفاده نیروی تشخیص شر از خیر در انسان ساخته شده و اگر این نیرو در این موجودات نبود دیگر لزومی برای وجود و ظهور شر نبود.
7-مظهرو تولید کننده شر و مظهر و تولید کننده خیر:برای اینکه خیر وشر تولید شود میبایست موجودی برای تصدی گری خیر و موجودی برای تصدی گری شر ایجاد شود . اما خداوند که قصد اضلال و گمراهی کسی را ندارد پس باید از موجوداتی قدرت و امکانات شر داشتن را دارند برای این کار انتخاب شوند طبیعی است که این موجود باید پلیدترین و با قدرت ترین موجودات انتخاب گر باشد و او کسی نیست جز ابلیس که در ابتداء بسیار مطیع و عابد بود تا جایی که از ملائکه هم جلو افتاد و در نتیجه به دلیل این که از موجودات انتخاب گر بود به بالاترین مقام از تمام موجودات موجود تا آن زمان رسید ولی خداوند با علم ازلی و باطنی خویش به تمام امور میدانست که ابلیس از کبریایی درونی برخوردار است و در نتیجه او را برای این منظور انتخاب کرد که موجودات جدید مختار یعینی انسانها را با نیروی فوق العاده قوی شیطان در برابر شر و انتخاب آن قرار دهد.
حال این سؤال پبش میآید که قبل از اینکه ابلیس به این مقال گمراه کنندگی برسد ، دیگر موجودات انتخابگر مانند نسانسها و جنیان توسط چه چیزی امتحان شوند؟پاسخ این است که آن موجودات به دلیل عقل نسبتا کم تحرک و ساده خویش چندان نیازی به امتحان پیچیده نداشتند و با ابزاری بسیار ساده راه کج یا درست را انتخاب میکردند و هیچگاه خطر زیادی برای دیگران فراهم نمیکردند، اما انسان به دلیل پیچیدگی عقلی و قدرت تطابق با حوادث و شرایط مختلف، فوقالعاده حیلهگر و تطبیق گر است که باید بشدت در تحت کنترل و آموزش شیطانی یا قوای خیر قرار گیرد و اگر به آموزش لازم دست یافت خودش مولّد خیر یا شر میگردد.از این جهت است که شیاطین انسانی بسیار خطرناک تر از شیاطین جنی عمل میکنند.
در مورد مظهر خیر نیز موجودی از خود انسانها قرار داده شده که بتواند مستقیم برای هدایت و راهنمایی آنها با آنان ارتباط برقرار کند. در واقع این کمال امتیاز دهی برای انسانهاست که تولید کننده شر را غیر مستقیم با انسانها درگیر نمود ولی تولید و راهنماگر خیر را مستقیما با انسانها مرتبط کرد تا راه هدایت بازتر از راه گمراهی باشد.در باره دیگر صفات مظهر خیر و شر دوباره سخن میگوییم.
8-گیرنده خیر و شر در انسان: برای اینکه خیر و شر رهروانی داشته باشد ، باید راه نفوذ خیر وشر نیز در انسان ممکن باشد. در نتیجه دو عامل و کشش درونی در انسان تعبیه شد تا محرک ما سوی آن دو راهنما باشند: شهوت برای شر و عقل و محاسبه برای خیر. با شهوت عنان گسیخته در تمام ابعاد، ما خود را مستعد رهروی شیطان میکنیم و با عقل و حسابگری میتوانیم از طریق حق راهنمایی شویم.
9-بستر مناسب جهت ظهور دو نیروی خیر و شر: زمانی انتخاب خیر و شر معنای واقعی مییابد که در اثر انتخاب آن آثار مناسب با این انتخاب نیز ظهور کند و زمانی این آثار ظهور میکند که بستر مناسبی جهت اثر پذیری برای خیر و شر وجود داشته باشد و در این هنگام است که هستی به انتخاب خیر ما پاسخ مناسب میدهد یعنی بارورتر و آبادتر میگردد و در اثر انتخاب شر ، هستی نیز واکنش نشان داده و پلیدی این انتخاب چهره خودش زا بصورت بروز ناهنجاری و فساد و تباهی در کل هستی نشان میدهد. در نتیجه ما با دنیایی سراسر آلوده و فاسد و غیر قابل تحمل در زمین و فضا و دریا روبرو خواهیم شد.در این صورت است که هستی آماده اثر پذیری از انتخاب ما میشود.
10- اکنون میدانیم چرا با جهانی در ذات همراه با فساد و تغییر روبرو هستیم. در واقع خداوند این جهان را به این گونه خلق نکرده که با کمک ما آن را آباد کند بلکه به این دلیل این گونه ساخته و در آن عوامل فساد و نقص کار گذاشته که به ما بفهماند در اثر انتخاب غلط مستقیما در معرض اشتباه خویش خواهیم بود، شاید به این وسیله پی به خطای خود برده و تا دیر نشده دست از عملکرد غلط خویش برداریم.زیرا خداوند قادر بود تا جهانی را بسازد که عاری از هر فساد و فسادپذیری باشد، همان گونه که بهشت این گونه است.پس نتیجه میگیریم که جهان موجود با همه ابعادش برای ما و در حیطه عملیاتی ما قرار دارد و اگر آزمایش ما نبود اصلا نیازی به ساخته شدن دنیا به این شکل نبود.